دانلود رمان مردی که شناخته نشد… عشقی یه طرفه و ممنوعه که بدجور دختر داستان رو اسیر کرده. سموئیل پسر یهودی و خاص و مرموزی که فاطمه به شدت عاشقش میشه! جلوی چشم های فاطمه اتفاقات خاصی بین سموئیل و دخترخاله ش می افته که حسابی فاطمه رو عصبی می کنه تا اینکه….
بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش تصمیم میگیرد در مورد فاطمه با مادرش حرف بزند.
آخرین بشقاب را که از سینک برمی دارد و آب می کشد از آشپزخانه بیرون میآید و روبه روی مادرش مینشیند و بی مقدمه می گوید:
مامان جان… اگه خسته نیستی میخوام در مورد موضوع مهمی باهات حرف بزنم؟
مادرش نگاه از تلویزیون می گیرد و به سمتش می چرخد.
_محمد جان من برا تو هیچ وقت خسته نیستم. خیر باشه. قضیه چیه؟ اتفاقی افتاده؟
_نه چه اتفاقی می خواستم در مورد فاطمه باهات مشورت کنم ببینم شما هم متوجه رفتار غیر دوستانه ش با زندایی شدین؟
موشکافانه به محمد نگاه می کند و می گوید: چطور مگه؟ فاطمه حرفی زده؟
_یه اشاره کوچک کرده یه بار اما خودم زودتر از رفتارشون متوجه شدم.
مادرش به نشانه تایید سرش را تکان می دهد _جدیدا آمنه خیلی به پر و پای فاطمه میپیچه.
_خب شما چرا با زندایی حرف نمی زنید؟ اینطوری بدتر داره دختر شو تحریک میکنه.
اگه کاریم نخواد انجام بده از روی لجبازی ممکنه بره سراغش.
حال خراب محمد انگار اثر خودش را میگذارد.
من صحبت کردم با آمنه میترسم اگه بیشتر بگم… حس کنه میخوام تو تربیتش دخالت کنم.
محمد با آرامش و قدرت کلام همیشگی اش جواب می دهد.
_بالاخره یکی باید پادرمیونی کنه وگرنه عواقب بدی در انتظاره این دختره…
_داری با این حرفا جیگرمو میسوزونی. میدونی که من این بچه رو چقدر دوست دارم…
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
دانلود رمان مردی که شناخته نشد... عشقی یه طرفه و ممنوعه که بدجور دختر داستان رو اسیر کرده. سموئیل پسر یهودی و خاص و مرموزی که فاطمه به شدت عاشقش میشه! جلوی چشم های فاطمه اتفاقات خاصی بین سموئیل و دخترخاله ش می افته که حسابی فاطمه رو عصبی می کنه تا اینکه….