دانلود رمان مخمصه باران… داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..
فرزین…. نه بابا … من چه می ونستم دست نخورده س … پیچوندمش تا فردین بره ….
گفتم اینم مثل بقیه … تو روی خودم این حرفا رو میزنه … دلگیر میشم
ازش … بدم میاد …. یادم میاد هفته ی پیش که رفتم پیشش بهم گفته بودیه جای دیگه س … یه آدرسه
بیخودی برای پیچوندنه من به قول خودش … اخم کرده و دلگیر نگاش میکنم … لب میزنم :
من بهت گفتم … تو اصلاً فهمیدی ؟ … از نگاه کردن بهم طفره میده … آیهان به هم ریخته نگاش میکنه :
بدم دهنت رو … ِج ـ یه کلمه دیگه زر مفت بزنی
چه می دونستی ؟ … تابلو نیست از قیافه ش بچه س
لبم رو گاز میگیرم … بی جواب و پر بغض بهش خیره میشم … اونم زل میزنه به من …. حاله بدم رو می فهمه ؟
شاهین ….خبر دار شه که چی ؟ … برمیگشت ؟ …
همین الانشم آقا جون بفهمه زنده زنده چالش میکنه ! …
اسم آقا جون میاد و من چشمام را اشک های جدیدی پر میکنن …
آقا جون یعنی پدر بزرگه این جماعته توی اتاق مونده که من براشون دردسرم … دردسری که نمیشه همینطوری بیخیال شن …
آیهان از جا بلند میشه …. سمت من میاد و میگه : ولش کن اینارو … فکر نکن … خب ؟ …
به درک که چی شده ؟ … نشنیدی گفت باس مراقب خودت باشی ؟
بهش نگاه میکنم … همه ی داد بیدادا و بی قراری ها از خودش بوده ..
حالا می خواد بگه من آروم باشم … سعی داره بگه حالم خوب باشهولی خوب نمیشه ….
ـچطوری ؟ … چی قراره درست بشه ؟ پوفی میکشه و بی محل به سوالم میگه : ببرمت
خونه تون ؟ .. آدرس کجاست ؟… بازم نگاش میکنم … این بار بی ملایمت میگه : لال شدی الحمدالله ؟ …
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید