دانلود رمان شبی که باران آمد به قلم آوا موسوی با لینک مستقیم
المیرا دختری است که دنیای خاصی را تجربه میکند. او چیزهایی میبیند که دیگران قادر به دیدن آنها نیستند و صداهایی را میشنود که دیگران نمیشنوند. وضعیت ذهنی او پیچیده است و همه او را ترک کردهاند. او در آسایشگاه روانی قرار دارد و حتی عزیزترین افرادش نیز از او ناامید شدهاند. هیچکس به او امیدی برای درمان نمیدهد. او از جنون عبور کرده است و نمیداند باید چه کند. آیا راهی برای نجات او وجود دارد؟ این داستان به بررسی مشکلات روانی و تلاش برای نجات از شرایط پیچیده میپردازد.
استاد طور خاصی به جفتمان نگاه میکرد. انگار که میخواست بخندد. خب حق داشت دیگر. مثل دو تا سندرم دان و بعد از کلی مقدمه چینی و اشک و آه شمیم حرفمان را زده بودیم و او اصلا هم عصبانی نشده بود. الآن هم که داشتیم طوری نگاهش میکردیم انگار آدم فضایی دیدهایم.
گلویش را صاف کرد و جدی گفت: به خاطر پاک شدن حافظه لپتاپ نمیتونم کاری بکنم. دو روز دیگه تا زمانی که مشخص کرده بودم، باقی مونده. میتونید توی همین دو روز جمع بندی کنید، چون من نمیتونم برای دانشجوهام استثنا قائل بشم. دو روز شد دو روز و یه ساعت، قید نمره قبولی دستور زبان این ترم رو بزنید.
هر دو با چشمهای گرد شده نگاهش کردیم.شمیم که جرئت نداشت چیزی بگوید اما من با حرص گفتم: استاد ولی چه طوری میتونه تحقیقی که توی سه هفته آماده کرده رو دوباره توی دو روز جمع بندی کنه؟
مستقیم به من نگاه کرد و شانه بالا انداخت. این دیگه مشکل من نیست خانم. من نمیتونم بین دانشجوها تفاوت بذارم.
دندان روی هم ساییدم و بازوی شمیم را گرفتم و بلندش کردم. به سمت در رفتم و همانطور که شمیم را دنبالخودم میکشیدم، زیر لب زمزمه کردم: عقدهای!
در اتاق را باز کردم و شمیم را از اتاق به بیرون هل دادم. با اجازهای گفتم و خودم هم از اتاق خارج شدم.
ندا هنوز همانجا ایستاده بود و با نگرانی به من که صورتم از عصبانیت قرمز شده بود، نگاه میکرد. لحظهای به یاد چرندیات شمیم افتادم.خودش و عشقش با هم بروند به درک. البته عشقی در کار نبود، فقط توهمات شمیم بود.
شمیم ناراحت و غمگین بود. آنقدری که حال من هم گرفته شده بود. شاید درواقع کیانفر کار درستی کرده بود و عدالت را بین تمام دانشجوها برقرار کرده بود ولی خب میتوانست زمان را برای همه تمدید کند!به سمتش رفتم و ضربهای به بازویش زدم. بابا گور بابای تحقیق و نمره. چرا اینطوری میکنی؟ حال سه تایی با هم یه کاریش میکنیم. اصلا میخوای این دو روزه بیا خونه ما، ندا هم بیاد اونجا، با هم رو تحقیق کار میکنیم.
رو به ندا ادامه دادم: مگه نه؟ ندا هم مصمم سرش را تکان داد و با چشمک گفت: آره دیگه، علیرضا رو هم میارم که داداشات هممونو با هم از خونه شوت کنن بیرون، مخصوصا اون اخمو خان.
برای دانلود رمان شبی که باران آمد و مطالعه ادامه داستان، شما میتوانید از لینک مستقیم استفاده کنید و به راحتی آن را به صورت رایگان دانلود کنید.
این رمان با روایتی عاطفی و عمیق، موضوعات روانشناختی، عاشقانه و اجتماعی را به تصویر میکشد. اگر شما به داستانهایی با این ژانرها علاقه دارید، این رمان میتواند شما را به دنیای پیچیده و عمیق شخصیتهای خود ببرد.
المیرا دختری است که دنیای خاصی را تجربه میکند. او چیزهایی میبیند که دیگران قادر به دیدن آنها نیستند و صداهایی را میشنود که دیگران نمیشنوند. وضعیت ذهنی او پیچیده است و همه او را ترک کردهاند. او در آسایشگاه روانی قرار دارد و حتی عزیزترین افرادش نیز از او ناامید شدهاند. هیچکس به او امیدی برای درمان نمیدهد. او از جنون عبور کرده است و نمیداند باید چه کند. آیا راهی برای نجات او وجود دارد؟ این داستان به بررسی مشکلات روانی و تلاش برای نجات از شرایط پیچیده میپردازد.