دانلود رمان دارکوب به قلم پاییز با لینک مستقیم
رمان دارکوب اثری جذاب از نویسندهی خوشذوق، “پاییز”، در ژانر عاشقانه است که با داستانی پر از احساس و پیچیدگیهای زندگی مخاطب را همراه خود میکند. این رمان روایتگر زندگی زوجی است که با امیدها و رویاهای بزرگ قدم در مسیری ناشناخته میگذارند، اما زندگی همیشه طبق پیشبینیهایشان پیش نمیرود.
رامین، مهندس بااستعداد و متعهد، دلباختهی سوزان، دختر همسایه میشود. او با یک پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا روبهرو شده و با امید به آیندهای بهتر، تصمیم میگیرد با سوزان ازدواج کند. هرچند با ورود به زندگی مشترک و مهاجرت به دیار غربت، چالشهایی فراتر از تصورشان در مسیر زندگی ظاهر میشود و…
“خندیدنم به ضجه مورههایش ابداً کار صحیحی نبود ولی فکر غش کردن تصنعی مادرش با آنهمه جلال و جبروت واقعاً باعث کش آمدن عضلات صورتم میشد. منباب همدردی گفتم:
– دیگه عروسی رو نمیشد نگیری!دستم برای برداشتن کمی سالاد جلو رفت و زیر چشم به سامان نگاه میکردم که مشغول کشیدن مرغ سرخشده بود. هوس کردم کمی ناپرهیزی کنم ولی یاد هیکل به قول سوزان نازنینم افتادم و تکهای سینه مرغ پختهشده را با اکراه و دادن فحش رکیکی به تمام غذاهای خوشطعم دنیا، گوشه بشقابم گذاشتم. سامان هنوز درحال توصیف مصایب برگزاری جشن عروسی سخنرانی میکرد… حق داشت! هزینههای بالا و ارقام سر به فلک کشیده!
با ظرفهای غذا به سمت یک میز خالی رفتیم که سامان برگشت و تکهای کیک را در بشقاب کوچک گذاشت. به من اشاره کرد؛
– برات بردارم؟کاش کمتر عذابم میداد! باید به ‘کیک’ دست رد میزدم.
– نه، یه سیب بیار برام!
با خنده گفت: – یعنی مردهشور اون سلیقهت رو ببرن!
دست روی دلم گذاشت! – سلیقه من؟ به من باشه بستنی مگنوم میخورم با کیک خامهای! به شکمم اشاره کردم و ادامه دادم، – این لعنتی میاد جلو!سامان سرش را تکان داد و به سمت میز دسر رفت. ظرف غذا را روی میز گذاشتم و تکهای نان را سمت دهان بردهنبرده صدای گوشی بلند شد. نمیدانم کدام خرمگسی بود وقت ناهار!
نگاهی به شماره انداختم و چشمم با دیدن شماره، بلافاصله لفظ خرمگس را به واژه “پروانه” تغییر داد.
با دهان پر جواب دادم. – الو، سلام.
مکث کرد. – سلام! وقت ناهارته؟ بعداً زنگ بزنم؟– نه، بگو. خوبی؟ نگران شدم؟! دوبار زنگ زدی!
– آره! کار مهم دارم. ببین تو ناهارت رو بخور، من حرف میزنم.
– باشه، بگو!
تعارفی که با سوزان نداشتم. چنگال را داخل تکهای از مرغ فرو کردم و به سمت دهان بردم. سوزان مشغول حرف زدن بود. از ترافیک غر میزد و طبق معمول از سوسه آمدن همکارانش سر کار گفت و رئیسش را که یک مرد چشمچران و بیشعور است، مستفیض کلمات قصارش میکرد…”
برای مطالعهی راحتتر این رمان، پیشنهاد میکنیم اپلیکیشن نودهشتیا را نصب کنید. این اپلیکیشن بهترین ابزار برای دسترسی به رمانهای جذاب در گوشی یا تبلت شماست.
در صورتی که نویسندهی این اثر با انتشار آن در سایت شایسته مخالف است، لطفاً با پشتیبانی سایت تماس بگیرید تا در اسرع وقت حذف گردد.