رمان در خلوت یک گرگ، اثری هیجانانگیز از “فاطمه لطفی”، تلفیقی از ژانرهای عاشقانه، رازآلود و روانشناسی است که مخاطب را درگیر داستانی عمیق و پر از رمز و راز میکند. شخصیتپردازیهای قوی و ماجرایی که با لایههای مختلف احساسی و معمایی همراه است، این اثر را به یکی از جذابترین رمانهای معاصر تبدیل کرده است.
رئیس مجموعه مشهور آژند، مردی مرموز و منزوی است که همه چیز درباره او در هالهای از ابهام قرار دارد. او که از یک بیماری روانی رنج میبرد، زندگیاش را از دیگران جدا کرده و در انزوای خودساختهای حکمرانی میکند. هیچکس حق ورود به خلوت او را ندارد؛ تا اینکه یک روز اتفاقی غیرمنتظره همهچیز را تغییر میدهد…
“پشت میز نشسته بود، پیشدستی کردم و با لحن عذرخواهانهای گفتم:
_شرمنده سرم گرم کار شد فراموش کردم کارم داشتی.
لبخند مهربانی زد و گفت:
_خسته نباشی. بشین بگم ناهارتو بیارن اینجا باهم بخوریم!
درخواستش را رد نکردم و روی مبلها نشستن که نه، لم دادم. آشوب نیز کمی پشت میز با سیستم مشغول بود و کمی بعد از پشت میز بلند شد و روبهروی من نشست و گفت:
_کاراتو تموم کردی؟
اخمی از دقت کردم و گفتم:_آره ولی امروز خیلی خلوت بودیم! سه تا طرح داشتم فقط این تاحالا پیش نیومده بود!
تکیه زد به مبل و گفت:
_ خلوت نبودیم خانوم، از حجم کار شما کم کردیم، بین باقی بچهها تقسیم شد!
اخمم غلیظ شد و سوالی نگاهش کردم، که ادامه داد:
_ سفارشای شرکت Hermes دیشب برام ایمیل شده. تجدد خواسته کار و به موقع تحویل بدیم. ازونجایی که از همون اول طی کردیم کار از زیر دست تو بیرون بیاد، یکم سرتو خلوت کردم که بتونی طرحا رو برسونی.
سری به تایید تکان دادم و او ادامه داد:_یه مینی کاتالوگ از رونمایی کالکشن پاییزشونه! کل این کاتالوگ از طراحی تا اجرا و ادیتش با خودته. یه کارت تبلیغاتی برا شعبههای فروشگاهای برندشون تو آمریکا میخوان! طرحشو خودت بزن بعد هماهنگ میکنیم میسپریم دست یکی از بچههای همین بخش کارای سیستمیش رو اوکی کنن، نمیخوام ریسک کنم و حتی گوشهای از کار و بدیم برا بخش پایین که تازهکارترن.
تقهای به در خورد و آبدارچی ظرفهای بستهبندی شدهی غذایمان را برایمان آورد و روی میز گذاشت. او که رفت، خودم را سمت غذا کش داده و پرسیدم:
_چقدر تایم داریم برا تحویل؟او نیز روکش پلاستیکی غذا را باز کرد و جواب داد:
_امروز چهارشنبه است، تعطیلات اونا هم شنبه یکشنبه است. کار رو برای روز اول کاریشون یعنی هفته بعد دوشنبه میخوان که بدن سریع برای چاپ و بعدم بدن بیرون!
سری تکان دادم و قاشقی غذا به دهان گذاشتم. آشوب دوباره گفت:
_ اطلاعات و عکسایی که فرستادنو الان برات ایمیل کردم!
مکث کرد و قاشق را دست به دست داد:
_فقط اینکه طوفان میخواد کامل روی سفاراشای این شرکت نظارت داشته باشه!”
برای مطالعه راحتتر این رمان پیشنهاد میکنیم اپلیکیشن نودهشتیا را نصب کنید. این اپلیکیشن بهترین ابزار برای دسترسی سریع و آسان به رمانهای جذاب و خواندنی است.
اگر نویسنده این اثر با انتشار آن در سایت شایسته مخالف است، لطفاً درخواست خود را ثبت کنید تا در اولین فرصت حذف گردد.
با دانلود رمان در خلوت یک گرگ از سایت شایسته، وارد دنیایی پر از رمز و راز و عشق شوید!