دانلود رمان گناه نامدار، ته تغاریم! پسری که از بین همهی پسرای من تابو شکسته و داره تک تک خط قرمزهای مادرشو رد میکنه. پسری به اسم نامدار… که شغل پرحاشیهش، این روزها تنها دغدغهی اونه. نامدارِ من، ماساژدرمانگره و چون کاربلد و زبر و زرنگه، بهش میگن معجزهگر. حالا چرا گفتم خط قرمز؟! چون گاهی مجبوره خلاف میلش، کارهایی رو انجام بده که با هدف اصلیش، یعنی درمانگری، منافات داره و به نظرتون اون کارها چیه؟
نگاه بی رمق و خونیاش را از روی نگهبانان برداشت و خیره به پانسیون گلشن، کُتش را با دست از یک طرف روی شانه نگه داشت و سلانه سلانه به راه افتاد..
چند ماهی میشود که او هم عضو پانسیون شده؟ سه ماه؟ شش ماه؟… یادش نمیآمد
چقدر! فقط وقتی به خودش آمد که دید از نامدار خسروپناه، تبدیل شده به شاه ماهی گلشن!!
وحید، امروز او را پیش بینی کرده بود. میگفت روزی گلشن را توی مُشتت میگیری و گرفت.
نه برای شوکت خوش رقصی کرده بود نه اهل تملق و چاپلوسی بود… فقط کاری که او میخواست را انجام میداد.
اتاق دخترها طبقه بالا بود و اتاق او جایی انتهای سرسرا زیر لب آهنگی را به زبان کوردی زمزمه میکرد و سمت اتاقش میرفت که صدای شوکت باعث شد گوشهایش تیز شود!
نگاهش سمت پلهها رفت و آهسته گامی رو به عقب برداشت!
او پشت دیوار ایستاده بود و صدای شوکت از جایی روی پاگرد میآمد که خطاب به بشیر میگفت:
– هر کی که هست سیبیلشو چرب کن و بگو هر جوری شده مدارک و از چنگ خدیو در بیاره…
-حلش میکنم خانم آدمشو سراغ دارم!
پس بالاخره فهمیدند آتوی بزرگی دست خدیو دارند و حالا باید بیشتر از قبل از او بترسند…
تصاویری که نامدار برای خدیو فرستاده بود تا حدودی جنایات شوکت را افشا میکرد …!
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید