دانلود رمان هیله… دختری به اسم هیله است، دختری از دیار افغانزمین، دختری که همانند اسمش آرزوهای هنگفتی داشت. اما اینکه سرنوشت چه بازی را برای او رقم زده است، خودش هم نمیدانست.
تو هرگز ناامید مباش…
ما همه انسانیم، گاهی ممکن است خسته شویم و گاهی ناامید، اما همین که الله در کنارمان است، خیلی زیباست، مگر نه؟
گاهی اوقات لازم است تا همه را از دست بدهیم و خدا را به دست بیاوریم… و پناه ببریم به خالقی که بیهیچ منتِ در کنارمان است.
اگر این داستانها حس کنجکاوی شما را برانگیخته است، توصیه میکنم ادامهی ماجرا را در سایت شایسته دنبال کنید. داستانهایی خواندنی در انتظار شماست!
دخترک با تکان دادن دستش مادر و خواهرش را که قصد داشتند خانه را به مقصد خرید لباس ترک کنند، بدرقه کرد. با بسته شدن در، نفس آسودهای کشید و بیهیچ تاخیری راه اتاقش را پیش گرفت. از گوشهای تخت، جعبهای آهنی برداشت و گوشی کوچک را در دست گرفت، منتظر ماند تا روشن شود. با روشن شدن گوشی وارد صفحه مخاطبین شد و با دیدن اسمی که قبلتر از همه ذخیره شده بود، ضربان قلبش به سرعت افزایش یافت. کیهان
چندین بار با خود تکرار کرد: “یعنی پسری که همیشه اسمش را یما صدا میزد، در اصل اسمش کیهان بود؟”
با دستان لرزان، کلید زنگ را فشرد. امروز وقت مناسبی برای صحبت بود. بوقهای پیدرپی تلفن در فضا پیچید. از پانزده بوق هم گذشته بود که میخواست تماس را قطع کند، اما صدای شخصی در گوشی پیچید. فقط نفسهای عمیق بود که در فضا میپیچید. هر دو سکوت کرده بودند، اما پسرک سکوت را شکست و گفت:
– ســ…ــلَم وقــ…ــت بخـــ…ــیر
دخترک لب زد و گفت:
– علــ…علیکم سلَم
– گمان میکردم فراموش شدم…
هیله سکوت کرد. حرفی برای گفتن نداشت. کیهان که دانست دخترک میلی برای ادامه این بحث ندارد، لب زد و گفت:
– میشود اسم این بانوی خوش قلب را بدانم؟
دخترک سکوت کرد.
کیهان گمان کرد ارتباط قطع شده است. برای همین گفت:
– صدای من را دارید؟
+ هیله… اسمم هیله است.
– هیـــــلـــه…
پسرک اسم را با خود تکرار کرد. طنین صدایش چه زیبا بود و چه دلفریب…
– اسم منم کیهان است…
هیله دستش را محکم فشرد تا از استرسی که در وجودش داشت قدری کاسته شود. از سوی دیگر عذاب وجدانی داشت. فکر میکرد که دارد گناهی بزرگ مرتکب میشود. او که تا حالا با هیچ مردی چشم در چشم نشده بود، چه بسا که همکلام شده باشد. با اضطراب و ترسی که نمیدانست سرچشمهاش از کجا است، آهسته گفت:
– خوشبختم… میشود بگویید برای چه این همه پافشاری میکردید تا با مـ…من صحبت کنید؟ مــ…من واقعاً نمیخواهم این تماس دردسرساز شود… خواهش میکنم هرچه میخواهید سریعتر بگویید.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
دختری به اسم هیله است، دختری از دیار افغانزمین، دختری که همانند اسمش آرزوهای هنگفتی داشت. اما اینکه سرنوشت چه بازی را برای او رقم زده است، خودش هم نمیدانست.
تو هرگز ناامید مباش... ما همه انسانیم، گاهی ممکن است خسته شویم و گاهی ناامید، اما همین که الله در کنارمان است، خیلی زیباست، مگر نه؟ گاهی اوقات لازم است تا همه را از دست بدهیم و خدا را به دست بیاوریم... و پناه ببریم به خالقی که بیهیچ منتِ در کنارمان است.