دانلود رمان هیچکسان جلد پنجم به قلم sober با لینک مستقیم
دانلود رمان هیچکسان… بهراد که مدتهاست متوجه حضور نیروهای منفی در اطراف خود شده، برای رهایی از این تهدیدات به فردی که توانایی مقابله با این نیروها را دارد، مراجعه میکند. در این مسیر، او خود نیز مهارتهای مبارزه با جنها را میآموزد. در این میان، بهراد با جن خوبی به نام هاموس آشنا میشود. هاموس به او کمک میکند تا بتواند مشکلات مردم را حل کرده و از این طریق مسیر جدیدی را برای خود رقم بزند؛ مسیری که ممکن است در آن با چالشهای بیشتری مواجه شود.
ساعت از دوازده شب گذشته بود. مسعود ما رو توی یکی از اتاقهای بالا جا داده بود. از وقتی که قضیه طلسم روی دستم پیش اومده بود، یا خودش پیشم میخوابید یا سورن رو مجبور میکرد. بیشتر سورن رو مجبور میکرد چون خودش از سیگار کشیدنم کلافه میشد.
هنوز لامپ رو خاموش نکرده بودیم چون سورن سرگرم خوندن کتابی بود که سر شب همراه خودش آورده بود. منم سیگار میکشیدم و به زندگی پوچم فکر میکردم.
هر چی بیشتر به زندگیم فکر میکردم، بیشتر به این نتیجه میرسیدم که همه چیز تقصیر پدر و مادرمه. اونها بودن که با بچه دار شدن منو به این روز انداختن. تمام بدبختیهایی که کشیدم، زیر سر اون دو تا احمق بود. منو توی این دنیای لعنتی ول کردن و خودشون به زندگی عاشقانهشون ادامه دادن.
گفتم: “میدونستی بابام وقتی بچه بوده یه شب که داشته توی باغ باباش راه میرفته، مار نیشش میزنه؟”
سورن بدون اینکه چشم از کتابش برداره و با لحنی بیتفاوت گفت: “جدی؟”
گفتم: “آره. اصلاً نزدیک بوده بمیره، ولی به طرز معجزهآسا نجات پیدا کرد. البته هنوزم بعضی وقتها لنگ میزنه و پا درد داره.”
سورن همونطور که بیخیال دراز کشیده بود گفت: “طفلی.”
زیر لب گفتم: “خدا نابودش کنه.”
کوتاه خندید و پرسید: “کیو میگی؟”
گفتم: “مارو دیگه!”
سورن با چشمای بیروح به من نگاه کرد و گفت: “چون باباتو نیش زد؟”
گفتم: “نه… چون نکشتش.”
بلاخره چشم از کتاب برداشت و با لحنی که حاکی از نگرانی بود گفت: “خدا وکیلی این روزا اعصاب نداری.”
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)