دانلود رمان آگاپه به قلم نرگس با لینک مستقیم
دانلود رمان آگاپه… میرزا محراب خان ملکان با وجود اینکه در آستانهی سی سالگیه اما یه شهر رو اسمش قسم میخورن چون یار و یاور همهست. دلش بند دختریه که از هرچی مرد مذهبیه متنفره… به خاطر فرار از دست میرزا محراب خان، خودشو به دست یه مرد ۴۰ساله میسپاره و سهرابِ تازه از فرنگ برگشته، به گلاره دست درازی میکنه و اینجاست که گلاره مجبور میشه زنِ میرزا محراب بشه. محرابی که خبر نداره چی به سرش اومده اما وقتی میفهمه گلاره …
راه رفتن کنار سهراب، بهم حس غرور میداد.
از این حس بچه گانه خندهم میگرفت اما واقعا راه رفتن کنار همچین مردی حس خوبی داشت.
به میزی که رزرو کرده بود رسیدیم، با لبخند جلو اومد و صندلی که کنارش ایستاده بودم رو برام عقب کشید.
مقابل صندلی ایستادم و هم زمان با نشستنم، صندلی رو جلو آورد. احساس خانومانه ای داشتم، لبخند زدم و تشکر کردم.
آهسته قدم برداشت و مقابل من پشت میز نشست.
-گلاره جان چی میل داری؟!
منویی که روی میز قرار داده شده بود رو توی دستم گرفتم نگاهی بهش انداختم ولی فکری به ذهنم رسید پس منو رو دوباره روی میز گذاشتمش.
-شما زیاد میای اینجا؟!
-آره من غذاهای اینجا رو خیلی دوست دارم.
-حالا که شما قبلا منوی اینجا رو تست کردی، غذای مورد علاقهت رو برای منم سفارش بده.
با این حرف متوجه برق چشم های سهراب شدم، لبخند کم رنگی زد و با دست پشت گردنش رو لمس کرد.
-مطمئن باش از تصمیمت پشیمون نمیشی!
چند دقیقه بعد گارسون که لباس فرمش مثل ظاهر رستوران خیلی شیک بود برای گرفتن سفارش اومد.
-سلام جناب فرهمند در خدمتم.
-خسته نباشید سفارش همیشگی اما این دفعه دوتا. اینو گفت و با لبخند به من نگاه کرد.
گارسون که رفت سهراب بطری آبی که روی میز بود رو باز کرد و توی گیلاس مقابلش ریخت و مقداری ازش نوشید.
-خب… تعريف کن، دیشب چه اتفاقی افتاد.
موهایی که توی صورتم ریخته بود رو پشت گوشم زدم.
-وقتی که اومدن اول بزرگترها مشغول صحبت باهم شدن، بعدش هم طبق رسم و رسومات من و محراب رفتیم که تنها باهم حرف بزنیم.
با گفتن اسم محراب، قیافهش درهم رفت که به وضوح نشون میداد که هیچ از محراب ملکان خوشش نمیاد.
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)