دانلود رمان شوهر شایسته به قلم م.ق.ترنج با لینک مستقیم
دانلود رمان شوهر شایسته…رُز دختری از یک خانوادهٔ سنتی و مبادی آداب است که بنا به دلایلی، پدرش کمر همت میبندد به شوهر دادن او. رز که خانوادهاش را خیلی دوست دارد، تصمیمی میگیرد که نه سیخ بسوزد، نه کباب… یعنی نه عزیزانش را ناراحت کند و نه خودش در چاه ازدواج بیفتد! با خودش میگوید حالا که شوهر اجباری است، خودم پیدایش میکنم و میافتد دنبال کاندیدای همسری؛ یعنی هر چه جوان قدبلند، جذاب و پولدار میبیند انتخاب میکند و نقشه میکشد تا تورشان کند بیایند خواستگاریاش… اما از بازی روزگار غافل است، وقتی اتفاقاتی دور از انتظاراتش میافتد…
صبح با صدای ویبره گوشی از خواب میپرم!
لحظهای از اینکه روی تخت خودم نیستم جا میخورم. گوشیم رو پایین تخت پیدا میکنم، دیدن اسمش هم به دلم چنگ میزنه.
تماس رو رد میکنم و به ادامه خواب فکر میکنم.
دوباره ویبره گوشی روی مخم اسکی میره. اگه بخوام بخوابم باید گوشی رو روی حالت سکوت بذارم.
گوشی رو بر میدارم، باز هم پوریاست. تماس رو برقرار میکنم و گوشی رو همینطور که خوابیدهام در گوشم میذارم.
– رزی… رز… قهری…؟
چند لحظه سکوت میکنه، بعد پوف بلندی میکشه: میدونم گند زدم، منو ببخش… زدن اون حرفا جلوی تو اشتباه بود. اما دیدی که این بار بابام اشتباه کرد نه من!
دوباره سکوت میکنه: تو دختر همه چیز تمومی هستی…
اونقدر تکی و نابی که من و وحید به هر کسی که قصد نزدیک شدن بهت رو داشت حسودی میکردیم.
شاید نباید بگم ولی میگم چون تو دختر بیجنبهای نیستی…
دوست داشتن تو، برای هر پسری نهایت آرزوئه… تو زیباترین، معصومترین و پاکترین دختری هستی که من دیدم…
مکث میکنه، صدای نفسهای بلندش که ناشی از هیجان اعترافاتشه به وضوح شنیده میشه.
– رزی… هر زمان و مکان دیگهای بود با جون و دل برای بهدست آوردنت میجنگیدم، اما… اما من آرزوهای بزرگی دارم.
آرزوهایی که با ازدواج و تشکیل زندگی و حواسپرتی همخونی نداره…
من… شاید… شاید از این خونه هم برم… بهم پیشنهاد کارهایی داده شده که شاید چند ماه دیگه اینجا رو ترک کنم…
پس نمیتونم با خودخواهی خودم، زندگی تو رو تباه کنم… نمیخوای چیزی بگی؟
حرفهاش هیچ حسی رو درونم زنده نمیکنه.
همون دیشب خردههای شکسته دلم رو تو راه آب فاضلاب حمام ریختم و به خودم قول دادم شوهری بکنم که پوریا تو کَفِش بمونه…
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)