دانلود رمان هفت خاج به قلم فاخته حسینی با لینک مستقیم
دانلود رمان هفت خاج… در شبی که باران همزمان متوجه خیانت خواهر و نامزدش و همچنین بالا کشیدن داراییهایشان توسط دشمنی مجهول میشود، توسط نامزدش، سعید، به او داروی مخدر تزریق میشود. او که در گریز از سعید است، حینی که هوشیاریاش تحلیل میرود، کسی را زیر میگیرد و با تهدیدهای سعید مبنی بر لو دادنش به پلیس، مجبور به فرار از ایران میشود. اتفاقاتی گریبانش را میگیرد که پس از چندین ماه، تصمیم به بازگشت میگیرد تا از دست رفتههایش را پس بگیرد.
زانوهایش را در آغوش گرفت، سر کج کرد و بر رویش گذاشت.
لبهایش لغزید: «چرا همیشه اینجوری میشه؟»
«چرا یه مرد میتونه اگه بخواد هر چندتا زن رو با هم داشته باشه، اما ما دخترا نمیتونیم هر چندتا مرد رو که میخواهیم با هم داشته باشیم؟»
مادرش که تا آن دم نگران مقابلش نشسته بود، سر به جلو کشید و گفت: «استغفرلله! چرا چرت و پرت میگی، پری؟»
«چرا، مامان؟ آخه پسرا هم کامل نیستن. یکی پول داره، یکی قیافه و یکیشون برات همزبون خوبیه، گوش میده حرفهاتو، میفهمدت.»
«باز زده به سرت! تو دختر، من برم پایین، زن مهدی تنها مونده، زشته.»
«تو هم زود خودتو جفت و جور کن، برگرد. وقتی میگم بیسر و صدا بگیر تموم شه، بره. باز برای من جشن راه میندازی.»
«حرف تو گوشت نمیره که.»
این را گفته نگفته از جا برخاست، مقابل آینه قدی کنار تخت ایستاد و دستی به لباس فیروزهفامش کشید.
وقتی از مرتب بودنش اطمینان حاصل کرد، از اتاق خارج شد و دختر را تنها گذاشت.
مثل دیوانهها با خود لب زد: «دلم داره منفجر میشه، من دوتاشونو برای خودم میخواستم.»
«چرا باران؟ چرا همیشه این تویی که آدمای دوستداشتنی زندگیمو ازم میگیری؟»
اشک لجوجی از گوشه چشمش بیرون جهید؛ غلت خورد و روی گونه سردش نشست.
از جایش برخاست و انگشت اشارهاش را نرم بر گونهاش کشید تا رد اشک را گم کند.
در اتاق را گشود و بیرون زد. قدمی نرفته، دستانش گرفتار شده و به عقب کشیده شد.
– آی…
– هیس…
آرام آرام به عقب برگشت. چشمان پر تمنایش در دیده کامیاب نشست…
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)