دانلود رمان پروژه رئیس مترجم خاله ریزه با لینک مستقیم
دانلود رمان پروژه رئیس… اولین باری که مریک کرافورد رو دیدم، در طول مصاحبه کاریم بود. خب، از نظر فنی، من اون رو بیست دقیقه قبلتر وقتی که یهویی وارد اتاق پرُویی که چند ساختمان پایینتر از محل مصاحبهام بود دیدم. من داد زدم، اون فریاد زد. بعد از اینکه باهاش کلکل کردم، تونستم در رو روی اون عوضی ببندم. همانطور که میتونید تصور کنید، وقتی متوجه شدم اون مرد بیادب قراره رئیس جدیدم باشه، وحشت کردم. با این حال، بنظر میرسید اون منو نشناخته یا من اینطور فکر میکردم… تا اینکه در طول مصاحبه دوباره با هم دعوا کردیم و اون بهم گفت…
“آیوی” بعد از ظهر جمعهی بعد، با یکی از تریرها جلسه داشتم که مسئول پذیرش در زد.
-متاسفم مزاحم شدم، ولی یه تماس دارید. آقای پشت خط گفت که اورژانسیه، ولی گوشیتون “مزاحم نشوید” رو نشون میده.
با دست به دریک، بیمارم اشاره کردم.
-وقتی ملاقات دارم، خاموشش میکنم. میدونی کی هست؟
-ماروین وندال اول سراغ مریک رو گرفت، ولی وقتی بهش گفتم خارج از کشوره، خواست با شما صحبت کنه.
اخم کردم. فکر میکردم بعد از اون، ویل مسئول کارهای دیگه است.
ولی مشکلی نداشت… به دریک نگاه کردم.
-ممنون، رجینا. متاسفم، میشه یک دقیقه منو ببخشی؟ الان برمیگردم.
سرش رو تکون داد.
-مشکلی نداره، راحت باش.
تلفن روی میزم رو برداشتم.
-بله، آیوی وان هستم.
-سلام آیوی، من ماروینم، دوست کیتی هرینگتون.
-اوه سلام ماروین، همه چی روبراهه؟
-نه، واقعاً برای همین تماس گرفتم. یکم بخاطر کیتی نگران هستم. سعی کردم با نوهاش تماس بگیرم، ولی گفتن خارج از کشوره. کیتی خیلی راجع به تو حرف میزنه و گفته بود تو دکتر هستی و الان اونجا کار میکنی. برای همین فکر کردم از اونجایی که به مریک دسترسی ندارم، با تو حرف بزنم.
-مریک برای سفر کاری به چین رفته. فکر میکنم یک تا دو روز دیگه برگرده، ولی بهم بگو چی شده؟
-خوب، مچ پای کیتی شکسته و یکیش هم پیچ خورده.
-اوه وحشتناکه، چجوری این اتفاق افتاد؟
-داستانش درازه، ولی ما رفته بودیم اسکیت و…
-اسکیت؟
-ما پیر شدیم، بانو، ولی نمردیم. به هر حال، چند تا مانع کوچولو اون رو از پا درآورد و یکی از پاهاش پیچ خورد…
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
دانلود رمان پروژه رئیس... اولین باری که مریک کرافورد رو دیدم، در طول مصاحبه کاریم بود. خب، از نظر فنی، من اون رو بیست دقیقه قبلتر وقتی که یهویی وارد اتاق پرُویی که چند ساختمان پایینتر از محل مصاحبهام بود دیدم. من داد زدم، اون فریاد زد. بعد از اینکه باهاش کلکل کردم، تونستم در رو روی اون عوضی ببندم. همانطور که میتونید تصور کنید، وقتی متوجه شدم اون مرد بیادب قراره رئیس جدیدم باشه، وحشت کردم. با این حال، بنظر میرسید اون منو نشناخته یا من اینطور فکر میکردم... تا اینکه در طول مصاحبه دوباره با هم دعوا کردیم و اون بهم گفت...