دانلود رمان بیگانه به قلم ساره مرادیان با لینک مستقیم
دانلود رمان بیگانه… ترنم دختری دهه شصتی از یک خانواده مذهبی و متعصب است که در خانه پدربزرگش زندگی میکند. زندگی ترنم روی روال عادی خود پیش میرود تا اینکه پسر عمویش، سیاوش، نامزدش دقیقا یک شب قبل از عروسی میمیرد و ترنم عروس نشده، بیوه میشود! حالا حدود ۴-۵ سال از مرگ شوهرش گذشته و پسر عموی بزرگترش، سالار، برادر سیاوش، پزشک زنان و زایمانی که در آلمان بهترین زندگی را دارد، به ایران بازمیگردد. سالار که دلش برای ترنم گیر کرده است، حالا باید به دستور پدربزرگش با ترنم عقد کند و…
گریه نداشتم. من انگار ربات شده بودم.
شبیه آن تانکهایی شدم که در جنگ دل تهران را به لرزه انداخته بود.
شبیه آن خمپارههایی که پس از افتادن و به جوش و خروش افتادن، خموش و ساکت میشد.
من اسیر شده بودم. اسیر عشقی که زیر خاک بود و همسری سنگدل…
من با این مرد زیر خاک شدم، اینی که الان هستم.
من با روحیه دادنهای او بود که درس و دانشگاه را ادامه دادم وگرنه در خانه ما زنها دیپلم هم از سرشان زیاد بود.
من با او پیشرفت کردم و حالا برادرش من را به سیر نزولی میکشاند.
البته بیراه هم نمیگفت. اصلاً من را چه به زندگی و کار کردن؟!
دلم خوش بود. حالا که حق ندارم شادی و خزان را ببینم، شاید مدرسه این روحیه غمگینم را بهتر کند.
شاید بتوانم در مدرسه آن دو دوست دیوانه شادم را ببینم و برای ثانیهای هم که شده لبخند بزنم. اما او همه چیزم را گرفت.
همه چیز را گرفت و خودش هم که در زندگیام هیچ بود، هیچ…
هوا تاریک شده بود و قلب من مثل گنجشکی تندتند میزد.
هوای بارانی هم به ترسهایم اضافه شده بود.
کاش در همان خانه باباجان میماندم. آن وقت ماشین عزیزم را هم داشتم.
سر خیابان تاکسی گرفتم. مرا رساند. کوچه خالی بود.
خالی از آدم… کدام آدم؟ اینجا هیچکسی آدم نبود.
یکی با زنها منافات داشت، یکی با سرکار رفتنشان، یکی با طرز پوششان…
و بغل هر کدام از آنها هم یک برچسب غیرت میچسباندند و دلت را سوز میدادند.
کلید انداختم و وارد شدم.
لامپهای خاموش خیالم را راحت کرد که هنوز نیامده!
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)