دانلود رمان معشوقه پرست… لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی «بانوی ایرانی»، به جرم قتل دستگیر می شود. بازپرسِ پرونده او، در جستجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین می پردازد و به دفتر خاطراتش می رسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحه اش، بوی خون به مشام می رسد…
داخل حیاط شدم و با دیدن حوض پرآب و گلدان های دور تا دورش، گل از گلم شکفت. پایتخت و این خانه دل انگیز؟ اصلا باهم جور نبودند!
درختان تنومند و قدیمی، دور تا دور حیاط کوچکش را احاطه کرده و گل های رز و محمدی هم تقریبا پرپر شده اما کماکان سبزی برگ هایشان، به حیاط زندگی می بخشید.
خانه پدربزرگ، درست آن سر حیاط و رو به روی در ورودی قرار داشت.
یک خانه با ایوان بزرگ و انباری ای که شده بود محل بازی های کودکانه ما و گاه، شکستن شیشه های مربا و ترشی های بی بی خاتون.
این خانه را دوست داشتم؛ با همان اندرونی و مطبخ و شاه نشین و ایوان دل انگیزش.
اصلا خانه ی آقابزرگ بود و قایم باشک هایی که به قایم شدن پشت خانه و درون اتاقکی چوبی منتهی میشد.
اتاقکی که به تازگی فهمیده بودم… برای پدر و مادر بهادر بوده.
طفلک بهادر… چه قدر با فهمیدن حقیقت و دیدن اینکه آقابزرگ او را مثل… مثل پسر خودش نمی دانست، برایش دردناک بود.
نفسم را محکم بیرون فرستادم و کنار حوض نشستم.
-نمیشه یه بار بیای و اول نری سراغ اون حوض، نه؟ خندیدم و به قامت کشیده و دستان پرش چشم دوختم.
-هنوز هم یادته؟ کنارم روی چهار زانو نشست و هندوانه در دستش را درون حوض آب انداخت.
_مگه میشه یادم بره؟ دختر موطلایی می اومد و پاچه های شلوارش رو تا زانو میزد بالا. بعد می رفت توی حوض و شلپ شلپ، شروع به آب بازی می کرد.
حتی گاهی تلاش می کرد ماهی های داخل حوض رو هم له کنه!
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید