دانلود رمان آغوش خالی به قلم زهرا قلنده با لینک مستقیم
دانلود رمان آغوش خالی… با سر و صداهایی که یهو اومد برگشتم عقب. خودش بود… بالاخره افتخار داد و اومد بیرون. دخترایی که تا الان برای دیدنش صبر کرده بودن هجوم بردن سمت ماشینش و اخمام رفت تو هم! احمقانه بود…. پوزخندی به خودم زدم…. من خودمم واسه همین اینجام دیگه! عکس و امضا گرفتن از اقای شمس. بعد نیم ساعت بلاخره یکم دور ماشینش خلوت شد و اروم رفتم سمتش…
البرز:: بعد از جمع کردن میز رفتم تو سالن و تی وی رو روشن کردم دنبال یه برنامه ی خوب بود که مینو بعد از نیم ساعت از اتاقش اومد بیرون.
چشماش قرمز بود اما لبخند رو لباش بود. اخمام رفت تو هم: گریه کردی؟
خودشو انداخت کنارم با مادرجون حرف زدم. خیلی سبک شدم.
دستامو دورش حلقه کردم: حق نداری چشماتو خیس کنی بچه… به هیچ دلیلی…
سرشو گذاشت رو شونم و چشماشو بست: چشم زندگی من.
خم شدم و موهاشو بوسیدم درد داری؟ سرشو به علامت منفی تکون داد نچ.. هیچی!
اگه درد داشتی بگو تا از اون مسکنایی که دکتر نوشته برات بهت بدم.
-نگران نباش البرز…. همه ی این چیزا طبيعيه ولی من هنوزم باورم نمیشه چیکار کردیم. _پشیمونی؟ عصبی نگاهم کرد: حتی یه ذره.
با خنده ابروهای در هم رفتشو نوازش کردم: چشاتو اینجوری میکنی نمیگی دلم برات ضعف میره؟
خندش گرفت: خوب بلدی حواسمو پرت کنیا؟
-اخه نیس که خیلی هم حواس جمعی کوچولو… حالا مامانت نگفت کی میاد؟
نگاهش شیطون شد: زوده زود بخواد بیاد پس فرداعه خب دوس داری همین جا بمونیم یا بریم خونه ی خودمون؟
-امممم… خب امشبو اینجا بمونیم اما فرداشبو میریم خونه خودمون پس فردا بازی داری البرز…. باز خوبه تهرانه.
بی طاقت خم شدم و بوسه ای رو پیشونیش کاشتم، چرا اینقد حواست به من هست؟
لبخند قشنگی رو لباش نشست: چون همه ی وجودمی من اگه حواسم به تو نباشه پس به کی باشه؟
خواستم جوابشو بدم که ایفون به صدا دراومد…
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
[…] دانلود رمان آغوش خالی به قلم زهرا قلنده با لینک مستقیم […]