دانلود رمان غریبه آشنا… لیلا که در یک خانواده گرم و صمیمی و سالم در شهرستان به دنیا آمده بود و بعد از قبولی در دانشگاه تهران به تنهایی راهی تهران میشه. آنجا بعد از مجادله های فراوان به همکلاسی خودش ایلیا که پسر یکی از ثروتمندترین جواهرفروشی های تهران بوده و حسابی شیفته و عاشق لیلا شده بود دل میبنده. این عشق با مخالفت شدید خانواده ایلیا روبرو میشه. اما….
چشم که باز کردم با دیدن خورشید در وسط آسمان تعجب کردم! روی صندلی ام جا به جا شدم و نگاهی به ساعت مچی ام انداختم اوه… چهار ساعت کامل خوابیدم.
بابا با محبت به روم لبخند زد و گفت: – ظهرت بخیر، حالا یه کمی میخوابیدی. به روی مهربانش لبخند کم رنگی زدم و گفتم:
– چقدر خوابیدم .باور کنید اصلا هیچی نفهمیدم!
خم شد در حالی که لیوان و فلاسک را از کنار ساک بر می داشت گفت:
– حتما دیشب به اندازه کافی نخوابیده بودی! خوب شد که کمی استراحت کردی.
نصف لیوان چای ریخت و به دستم داد چایی را گرفتم و تشکر کردم و با لذت بو کشیدم -چایی بوی مامانو می ده! و بعد با ناراحتی سر تکان دادم و گفتم:
-الان مامان تنهاست یعنی داره چی کار می کنه؟
– نگران نباش خاله تنهاش نمی گذاره! بهش گفتم امشب همون جا بمونه فردا شب هم من بر میگردم.
نفهمیدم که کی چایی ام را تمام کردم! غرق در افکارم به بیرو.ن و بیابان برهوت زل زده بودم که بابا لیوان خالی را از دستم گرفت.
ساندویچی آماده را به دستم داد آخ که چقدر گرسنه بودم و بهم مزه داد از بابا تشکر کردم و تا رسیدن به تهران دستش را میان دستم گرفتم.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید