دانلود رمان کولی به قلم مژگان مظفری با لینک مستقیم
دانلود رمان کولی… ﺳﯿﻠﻮﺍﻧﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻭ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﻭ ﻋﺸﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺳﯿﻠﻮﺍﻧﺎ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺳﺮﻭﺵ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺳﯿﻠﻮﺍﻧﺎ ﺍﺳﺖ. ﺳﯿﻠﻮﻧﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ شیطنت هاﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﻋﺎﺷﻖ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﮐﯿﺎﻥ می شود، ﮐﯿﺎﻥ ﺩﻓﺘﺮﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ میخواند ﻭ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﯽ میبرد. ﺍﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺷﺎﻫﺪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭد…
کیان وارد ویلا که شد از تاریکی آن جا به وحشت افتاد و مانند بچگی هایش از تنهایی ترسید،
صحنه ی افتادن اتومبیل توی رودخانه مانند یک فیلم مدام برایش تکرار می شد.
لباس هایش را در اورد جیب پیراهنش را خالی کرد که موقع شست و شو وسایل توی جیبش خراب نشود؛
با دیدن شاخه گل که تقریبا پلاسیده بود یاد سیلوانا افتاد با خود گفت:
«اگه این حادثه لعنتی پیش نمی اومد امروز می تونست یکی از بهترین روزهای عمر من باشه.»
شاخه گل را برداشت و کنار سوسک پلاستیکی جلو ایینه گذاشت و به حموم رفت.
بدون این که بخواهد گذشته دوباره پیش رویش زنده شد.
زیر دوش آب گرم بود که صدای گریه ی بچگی های خودش توی گوشش پیچید فریاد می زد:
«آقای پلیس! تو رو به خدا کمکم کنین سر پدرم اینجا افتاده…»
دست هایش را روی گوشش گذاشت. سعی کرد ذهنش را منحرف کند.
با شتاب دوش گرفت و از حمام بیرون آمد. سکوت ویلا بیشتر کسلش می کرد.
دوباره همان صدا توی گوشش پیچید و این بار خاطرات نیز زنده شد.
پسر بچه ای با نشاط که در عقب صندلی اتومبیل لم داده بود و با خنده های پدر و مادرش شادیش دو چندان می شد و دوباره قصه ی تلخ آغاز شد که شادی ها کم دوام هستند.
سر یکی از پیچ های خطرناک پدرش نتوانست اتومبیل را به موقع کنترل کند و با کامیونی که وحشیانه از رو به رو میامد برخورد کردند.
صدای وحشتناک تصادف هنوز تو گوشش بود.
با این که سرش از چند جا شکسته و خون از آن جاری بود اما کاملا حواسش برجای و تمام صحنه ها را با هوشیاری کامل به چشم خود میدید …
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید