دانلود رمان آرایش جنگ به قلم ماهور ابوالفتحی با لینک مستقیم
دانلود رمان آرایش جنگ… هلیا نکن شر میشه؟… نهههه ما یه ماهلی نکن شر میشه داریم که از اونم وحشی تره…ماجرا از این قراره که ماهلی با دویستا سرعت زارت میکوبه تو شیکم عروسک حسن[خودش دوست داره کارن صداش کنن]میگه اقا اگه خسارت میخوای یه ساعت دوماد بابام شو، اینا شل میگیرن از باباش سفت میخورن که به خودشون میان سر یه سفرهی عقد صورین…..
صفحه کليدت خرابه؟ توام مقصری باس خسارت بدی! با کف دست به پيشونیام ضربه میزنم و میخوام اعتراض کنم به اراجيفی که می گه اما تو لحظه نظرم عوض میشه و میگم…
اينجا دوربين داره؟ با تعجب و اون لحن حق به جانب مسخره اش میگه: سنگِ مخ داری؟ ده سانت خيابون فرعی دوربينش کجاشه، چی میبافی؟ لبخند میزنم، يعنی اين دراز فرشتهی نجات منه؟
دوربين نداره! پس تا بيای ثابت کنی که من سرعتم زياد بوده و اصلا اين تاثيری رو ورود ممنوع اومدنت داره يا نه، دهنت به نوعی آلبالوييه، من ماشينتو برات تعمير میکنم به يه شرط!
حالا ديگه اخمش تبديل به تعجب شده و آرامش ظاهری منم تبديل به يه اضطراب کشنده! شرط چیه؟ تا يه جايی با من بيای! خيالم که از گفتنش راحت میشه نفسم رو فوت میکنم.
مهم نيست که ظاهرش خلاف علايق باباست و ممکنه توبيخم کنه که چرا با اين آدم نشست…
برخواست میکنم ولی مگه چاره ِ ای هست؟ علاوه بر اون من اين سيس لش و تيشرت گشاد بلند، با اون شلوار کتون مشکی شيش جيب رو دوست دارم و به نظرم به قد و قواره اش همين تيپ بيشتر میآد.
کلاه کپش رو برمیداره که موهاش فره و با يه ِ و برعکس روی ذاره. تازه مشخص می سرش می نگاه و لحن موشکافانه میگه: کجا مثلا؟ دهن کجی میکنم و میگم:
آخه نه که دختری و خوشگلی میخوام ببرمت يه جا قاچاقت کنن واسه شيخای عرب. از کنارش رد میشم و میگه: واستا بينم. برمیگردم و میگم:
نمیواستم، ديرم شده عجله دارم. توام که ازت معلومه میخوای سوال بپرسی بعد بگی ترسيدم و چی و چی نمیآم!
نترسيدم!
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
دانلود رمان آرایش جنگ... هلیا نکن شر میشه؟… نهههه ما یه ماهلی نکن شر میشه داریم که از اونم وحشی تره…ماجرا از این قراره که ماهلی با دویستا سرعت زارت میکوبه تو شیکم عروسک حسن[خودش دوست داره کارن صداش کنن]میگه اقا اگه خسارت میخوای یه ساعت دوماد بابام شو، اینا شل میگیرن از باباش سفت میخورن که به خودشون میان سر یه سفرهی عقد صورین…..