دانلود رمان عزازیل به قلم مرضیه اخوان نژاد با لینک مستقیم
دانلود رمان عزازیل… سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات فقط برای جلب توجه حامی است تا داریا بتواند به مخفیگاه آنها نفوذ کند و آیسانی که مدت طولانی در پی او بوده است را بدزد.
صدای پنجره و شکستن شیشه ها یکی شد . مانده ی انرژی اش او را هول داد ، جوری که صدای جیغش همزمان با برخوردش به شکم روی بالکن افتاد…
و خورده شیشه ها جای جای بدنش را برید و او را غرق در خون کرد . بدترینش ، تکه ی بزرگ شیشه ای بود که در شکمش فرو رفته بود و داشت جانش را می دید .
فریاد می زد ، ناله میکرد ، جیغ میزد … اینها برای تسکین درد بی درمانش کافی نبود .
از زیر نگاه تار و حریر نازک اشکی که پیش دو چشمش نقش بسته بود ، کفش های مردانه ای را دید که مقابلش ایستاد .
به سختی و در حالی که از شدت درد و خونریزی هق می زد و کوتاه و مقطع نفس میکشید ، سرش را سمت بالا سوق داد ؛ یک نقاب دار دیگر …
چقدر خونسرد نگاه می کرد ، انگار جان دادن یک دختر جوان برایش چیز تازه ای نبودا اشکش روی گونه اش سر خورد ، با لکه های خون گونه اش ادغام شد…
و ردی از خونابه را روی صورتش به جا گذاشت ولی اور اوی خونسرد، اوی شیطان ، سیگاری روشن کرد و گوشه ی لبش گذاشت .
دودش را مستقیم در صورت تکیده و دخترانه ی پیس رویش فوت کرد و گفت : اشتباه گرفتی کوچولو ، عزازيل منم !
نه اونایی که بیرون دیدی طعم خونی که در دهان و گلویش حس میکرد ، عمق فاجعه را برای یادآور بود .
در حالی که هوشیاری اش رفته رفته داشت کاسته می شد ، به سختی زمزه کرد : ستر ، ترسوا آگه … اگه جرئت داد…
داری ، نقا … بت رو بردار و هو هویت رو مش … مشخص کن … بریده گفت نقاب دار قهقه بلندی سر داد…جوری که سرش سمت عقب متمایل شد .
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید