دانلود رمان مسلخ… ارغوان دختر سادهایه که به بهانهی پول بیشتر و کار بهتر وارد خونهای میشه که از همون اول همه چی به نظرش عجیب میاد! همه ی اتفاقا توی اون خونه زیادی محرمانست و آدماش قانونای عجیبی دارن و ارغوان هم زیادی قانون شکنه و خبر نداره با کاراش چه سرنوشتی قراره براش رقم بخوره …
پله های قدیمی را بالا رفت تا به در کرم رنگ خانه ی خودشان رسید. کلید را در قفل چرخاند و وارد شد. خنکی خانه و بوی پوشال خیس خورده ی کولر حالش را جا آورد.
لبخندی روی لب نشاند: – آرزو جون ، آرزو جونم… کجایی؟ صدای آرزو از آشپزخانه آمد: – مامان ! بگو مامان بذار دهنت عادت کنه دختر.
ارغوان به سمت آشپزخانه رفت و با دیدن مادرش که کنار گاز ایستاده و کتلت سرخ می کرد گل از گلش شکفت: – ای قربون ریختت برم من آرزو! نمیگم مامان.زوره؟ من و تو که این حرفا رو نداریم آخه.
به سمت گاز رفت و نگاهش به سیب زمینی های طلایی شده ماند. چشمهایش برق زد: – چه کردی!
همین که خواست سیب زمینی بر دارد کفگیر به پشت دستش کوبیده شد که بلافاصله خودش را عقب کشید: – آی درد داره ها!
-منم زدم درد بگیره. دست و بالت رو شستی که داری میری غذا؟ ارغوان بوسه ای صدا دار روی گونه ی آرزو کاشت: – دستامو بشورم سیب زمینی میدی بهم؟
– نه واسه شامه. – همچین میگی شام! سر شامم من و توییم دیگه.
از آشپز خانه بیرون زد و در همان حال شالش را از روی موهای قهوه ای روشنش که انتهای آن رنگ فانتزی سبز خورده بود برداشت.
آرزو دنبالش راه افتاد: – مصاحبه چی شد ؟ خوب بود ؟ ارغوان غر زد: – گند دماغ و گوشت تلخ بودن.
آرزو خیالش راحت شد.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید