دانلود رمان افسون سردار به قلم مهری هاشمی با لینک مستقیم
دانلود رمان افسون سردار… افسون، دختری متین و معتقد، برای کمک به دوستش سر قراری میرود که زندگیاش را بهکلی دگرگون میکند. او بیخبر است که دوستش مبلغ زیادی پول از مردی به نام سردار حاتم، که یک خلافکار خشن اما آسیبدیده است، دزدیده و حالا افسون را بهجای خودش برای تصفیهحساب فرستاده.
افسون وارد عمارت سردار میشود و زندگیاش از این لحظه بهکلی تغییر میکند. او مجبور است برای حفظ اعتقاداتش بجنگد، آزارهای سردار را تحمل کند، و با فوبیاهای عجیب و غریب او کنار بیاید.
در همین گیرودار، افسون رازهایی درباره کشته شدن خانوادهاش کشف میکند، درست در زمانی که وجود او سردار مغرور را افسون کرده و به کسی تبدیل شده که همه به او انگ میزنند. کسی که همیشه از زنان فراری بود، اما حالا تنها با افسون کنار آمده است…
“افسون” از اتاق بیرون زدم و نفس عمیقی واسه آروم شدنم کشیدم.
دست هام شدیداً از استرسی که بهم وارد شده بود میلرزید و با همون حال اشک هام رو پاک کردم.
لعنت بهت سردار خان، لعنت به من و زندگی گندی که دارم.
سمت پله ها رفتم، حس میکردم دیگه جونی توی پاهام نمونده، همهی بدنم داغ شده بود و از چند ساعت پیش توی تب میسوختم.
آب یخ استخر کار خودش رو کرده بود و تنم رو مهمون یه سرماخوردگی حسابی کرده بود.
اما استرس و وحشتی که از این مرد داشتم هم دخیل بود تو این حال بدم.
به سختی وارد آشپزخونه شدم، راضیه خانوم با دیدنم هول زده کنارم اومد و دستم رو گرفت:
– افسون؟ چی شده؟!
از گریه به سکسکه افتادم و بریده گفتم:
– آشغال… عوضى ایشالا بميره… سر همهی نمازهام دعا میکنم بمیره یه جوری بمیره که هیچ نشونی ازش نمونه.
با دست به گونه اش کوبید و ناراحت گفت: خدا نکنه مادر این چه حرفیه؟!
کلمهی مادر که از زبونش خارج شد، داغ دلم تازه شد و بلندتر از قبل به گریهم ادامه دادم و خودم رو توی بغلش پرت کردم:
راضيه خانوم… من مادر… ندارم… اگه داشتم الان این جا نبودم آی خدا من چقدر بدبختم.
انگار لحن پر از گلایه و بغضم خیلی دلش رو به درد آورد که حین نوازش کردن سرم با صدای لرزون گفت:
آروم باش دخترم من هم جای مادرت چی شد عزیزم؟
بیشتر به خودم فشارش دادم و اشک هام پشت هم تو پیراهن بلند زرشکیه تنش گم شد …
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)
دانلود رمان افسون سردار... افسون، دختری متین و معتقد، برای کمک به دوستش سر قراری میرود که زندگیاش را بهکلی دگرگون میکند. او بیخبر است که دوستش مبلغ زیادی پول از مردی به نام سردار حاتم، که یک خلافکار خشن اما آسیبدیده است، دزدیده و حالا افسون را بهجای خودش برای تصفیهحساب فرستاده.
افسون وارد عمارت سردار میشود و زندگیاش از این لحظه بهکلی تغییر میکند. او مجبور است برای حفظ اعتقاداتش بجنگد، آزارهای سردار را تحمل کند، و با فوبیاهای عجیب و غریب او کنار بیاید.
در همین گیرودار، افسون رازهایی درباره کشته شدن خانوادهاش کشف میکند، درست در زمانی که وجود او سردار مغرور را افسون کرده و به کسی تبدیل شده که همه به او انگ میزنند. کسی که همیشه از زنان فراری بود، اما حالا تنها با افسون کنار آمده است…