دانلود رمان دردانگ به قلم اسماء کرمی پور با لینک مستقیم
دانلود رمان دردانگ… ماهِل دختری اهل سیستان و بلوچستان (که توسط یه گاندو یکی از دستاش رو از مچ از دست داده)، توی خانوادهای به دنیا اومده و بزرگ شده که چندهمسری برای مردان مشکلی نیست. ماهل با نریمان (مردی که همسرش رو طلاق داده و یه دختر داره)، یک مجموعه حیوانات رو توی شهر خودش بنا کرده و اداره میکنه. بهتازگی دکتری به اسم بالاچ ریگی به منطقه اومده که به بهونهی ترمیم دست مصنوعی ماهل، قصد نزدیکی به او رو داره. از طرفی دیگه، جدگال پسر فعال و باهوشیه که برای بهتر شدن مجموعه، بهتازگی استخدام شده و…
بحث را عوض میکنم و میپرسم:
– بازدید تموم شد؟
خندهاش را جمع میکند:
– عه راستی، اومدم ببرمت اونور.
– کدوم ور؟
– بیا ببین، جدگال چه جولونی میده تو مجموعه، نگراندم ماهل.
– نگران من؟ برای چی؟
– باور کن، چار روز دیگه مجموعه رو از دست درمیاره.
– چی؟ چرا؟
– پاشو بیا خودت ببین.
لحن جدیاش نگرانم میکند. نکند دور از چشم من… از شلوغی مجموعه سوءاستفاده کرده و… دزدی میکند؟
عمران که میگفت پاپوش بوده است، پس حتما عمران را هم گول زده است. یعنی اینقدر هفتخط؟
از روی نیمکت بلند میشوم و پشت سرش حرکت میکنم.
چند قدمی که میرویم، صدای همهمه و خنده توجهام را جلب میکند. نگاهم را به سمت صدا میچرخانم.
تعداد زیادی از گردشگران دور جایی که نمیدانم چیست، جمع شدهاند.
پسرها از سر و کول هم بالا میروند تا چیزی را نگاه کنند.
بعضیهایشان قهقهه میزنند و با انگشت چیزی را به هم نشان میدهند. دخترها هم میخندند و برای هم شکلک درمیآورند.
دختری آنطرفتر هوا را بغل کرده و در حال بوسیدنش بیحرکت مانده!
با دیدن پسری که دوربین به دست مقابل دختر روی زمین نشسته، دو هزاریام میافتد و نفس راحتی میکشم.
بیدلیل نبود که حسی در درونم از جدگال دفاع میکرد.
فقط نمیفهمم این چه مدل عکس گرفتنی است؟
پسر عکاس از روی زمین بلند میشود. دختر پرشی میزند و خودش را به دوربین میرساند…
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)