دانلود رمان دشت آنا از کیت روبرت با لینک مستقیم
دانلود رمان دشت آنا… پرسفون دومین دختر قدرتمندترین زن شهر است که مدتها برای فرار از زندگی اجباری و کسالتبارش تلاش کرده است. حالا که در آستانه آزادی است، بهطرز دردناکی در یک عمل انجامشده گرفتار میشود. در بزرگترین مهمانی سال، جایی که تمام بزرگان شهر حضور دارند، به نامزدی حاکم بزرگ، قاتل و پیر شهر درمیآید. اما پرسفون همان شب فرار میکند و حتی مرگ را به این حقارت ترجیح میدهد.
فرار او به ربوده شدن توسط بزرگترین دشمن حاکم منتهی میشود. مردی بسیار خطرناک که سالهاست تنها افسانهای بیش نبوده و بردن اسمش برای ترساندن کافی است.
“پرسفون”، من هنوز در حال نوشخوار اطلاعات جدیدی که بدست آوردهام هستم که هادس من را به بیرون از آن اتاق میبرد.
باز هم اعتراض دارم که اینطوری من را به این طرف و آن طرف میبرد، اما بخش کوچولو و مخفیای در وجودم هست که واقعاً این کار را دوست دارد.
حقیقتش را بگویم، چیزهای زیادی دربارهی هادس هست که من آنها را دوست دارم.
هادس تندخو و خشن است، اما بعد از چند روزی که من با او اینجا گذراندم، حالا میتوانم حقیقت وجودش را ببینم.
صداش کردم: هادس.
سرم را روی شانهاش تکیه دادم و گذاشتم ضربان نواختهی قلبش مرا آرام کند و ادامه دادم: من رازت را میدانم.
هادس از پلهها بالا میرفت و گفت: و اون چیه؟
گفتم: تو غرغرو و بداخلاقی، اما یه وجود بسیار زیبا زیر این پوستهی خشنت داری.
انگشت اشارهام را روی دکمه بالایی لباسش حلقه میکنم و ادامه میدهم:
تو به همهچیز اهمیت میدهی. من فکر میکنم که تو در واقع بیشتر از تمام سیزده حاکم دیگه به همهچیز اهمیت میدهی، که با توجه به نقشی که در المپیوس برای تو گذاشتهاند، این یه چیز عجیبه.
هادس پرسید: چی باعث شده این حرف را بزنی؟
و همچنان به من نگاه نمیکرد، اما مشکلی نبود.
در واقع اینطوری حرف زدن با او راحتتر هم میشود. بدون اینکه احساس کنی او میتواند با نگاهش افکار درون مغزت را بخواند، میتوانی راحتتر حرف بزنی…
ادامه دادم: تو میخواهی زئوس تاوان بدهد، اما نه به قیمت جان مردمت…
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
دانلود رمان دشت آنا... پرسفون دومین دختر قدرتمندترین زن شهر است که مدتها برای فرار از زندگی اجباری و کسالتبارش تلاش کرده است. حالا که در آستانه آزادی است، بهطرز دردناکی در یک عمل انجامشده گرفتار میشود. در بزرگترین مهمانی سال، جایی که تمام بزرگان شهر حضور دارند، به نامزدی حاکم بزرگ، قاتل و پیر شهر درمیآید. اما پرسفون همان شب فرار میکند و حتی مرگ را به این حقارت ترجیح میدهد.
فرار او به ربوده شدن توسط بزرگترین دشمن حاکم منتهی میشود. مردی بسیار خطرناک که سالهاست تنها افسانهای بیش نبوده و بردن اسمش برای ترساندن کافی است.