دانلود رمان زهرچشم به قلم یگانه نعمتی با لینک مستقیم
دانلود رمان زهرچشم… ماهک دختری آزاد و بیپروا که به خاطر یک سوءتفاهم مجبور میشود با سید علی، پسر مستبد و متعصب حاج محمد که یه محل به اسمش قسم میخورند، عقد کند.
متن ویرایش شده:
همانطور که میوهها را با دستمال نرم خشک میکنم، میپرسم: چرا داداشت زن نمیگیره؟
رها میخندد و حین چیدن میوهها توی ظرف سفالی کار شده، میگوید:
باور کن سؤال ما هم هست، ولی نمیشه که یکی رو زور کرد.
لبم را تر میکنم، هیجان و حس سخت حسادتی که ریشههایش هر لحظه توی وجودم بیشتر فرو میرود، ضربان قلبم را بالا برده است.
_تو شهر ما اگه یه مرد سی رو رد کنه و مزدوج نشه، بهش میگن خواجه…
رها هینی میکشد و من برای اینکه دروغم را از چشمانم نخواند، نگاه از پرتقال توی دستم نمیگیرم.
-واقعاً؟
سرم را بدون اینکه نگاهش کنم تکان میدهم: خیلی چیزای دیگه هم میگن که نمیشه اینجا گفت…
خودش را سمتم میکشد و کنجکاو با صدای آرامی میپرسد: چیا مثلاً؟ آرومتر بگو، مامان که نیست… داداشمم داره نماز میخونه.
به سادگیاش خندهام میگیرد، اما خودم را جمع میکنم و طبق گفتهی او آرام پچ میزنم.
مثلاً میگن گرایشی به زنها نداره، یا اینکه مشکل دیگه داره…
میتوانم نگاه گرد شدهاش را حس کنم، اما همچنان اصرار دارم نگاهم را از پرتقال توی دستم نگیرم و با دقتتر خشکش کنم.
– تعجب نداره که الآن که مثل قدیم نیست…
ممکنه برای هر مردی اتفاق بیوفته. حتی مردهایی هم هستن که به خاطر ناتوانی ازدواج نمیکنن، یا اگه هم ازدواج کردن طلاق میگیرن.
حتی خیلی هاشون به خاطر بالا رفتن میلشون به اعتیاد روی میارن!
گوشت پهلویم که بین انگشتان رها فشرده میشود، با درد سمتش برمیگردم و با دیدن چهرهی رنگ پریدهاش اخمی میکنم.
_چته رها؟ مرض دست بیقرار داری؟ کبودم کردی!
با بیچارگی نگاهم میکند و چانهی لرزانش باعث کورتر شدن اخمم میشود.
اما درست وقتی که میخواهم چیزی بگویم، صدای علی تکان شدیدی به تنم وارد میکند…
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید