دانلود رمان سایه روشن به قلم آزاده مظفری با لینک مستقیم
دانلود رمان سایه روشن… سایهروشن داستانی است با نقاط تیره و روشن… داستانی که دختری زیبا و جسور در پس سایههای زندگیاش به دنبال آیندهای روشن گام برمیدارد… سایه، دختری که مورد خیانت ناجوانمردانهٔ عزیزانش قرار میگیرد و به ناحق قضاوت میشود…
طبق قولی که به نهال داده بودم، بعد از نهار به خیابان ولیعصر رفتیم و یک ساعتی پیادهروی کردیم؛ نهال با هیجان به اطراف و عابرین نگاه میکرد.
نگاهش با پرواز چند گنجشک به آسمان کشیده شد و لبخندش رنگ گرفت، رنگی به زیبایی جنگل… سبز و پر از حس زندگی!
دستانش را در امتداد بدنش از دو طرف باز کرده بود و کف آنها را رو به آسمان نگه داشته بود؛
با هر دانهٔ برفی که رقصکنان فرود میآمد و کف دستش مینشست، ذوق میکرد؛
نگاهم به او معجونی از نگرانی و عشق بود. دلم پر میکشید که همین جا وسط پیادهرو او را به آغوش بکشم و زیر گوشش از روزهای نیامده بگویم.
روز قشنگی بود اما احساس مزخرفی داشتم؛ عصبانیت، گیجی و اضطراب، حسهایی بودند که یکجا تجربهشان میکردم؛
چند نفس عمیق کشیدم و جرعهای از بطری آب معدنی نوشیدم؛ حال خرابی که داشتم با این تمهیدها سر و سامان نمیگرفت!
ترس از گذشته مجهول نهال و از دست دادنش مانند سیالی سرد در سلول به سلول تنم رخنه کرده بود؛
کاش قبل از اینکه جمله آخر را به زبان بیاورم و پیشنهاد دکتر زنان را بدهم کمی تأمل کرده بودم و سرخوشی خودم و نهال را با این افکار مخرب زایل نمیکردم.
میخواستمش و هیچ شک و شبههای بابت خواستنش در دلم نبود.
خورشید کمجان زمستانی از پس ابرهای تیره آخرین انوار سرخفامش را بر پهنه آسمان کشیده بود، هوا رفتهرفته تاریک میشد و شلوغی خیابانها شدت میگرفت.
در سکوتی مطلق به سمت مرکز میراندم،
حالم معجونی از تغییر و تحیر و تشویش بود و با چهرهای برافروخته به دختری نگاه میکردم که روی صندلی کنارم به خواب رفته بود!
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)