دانلود رمان عروس فراری… پدر و مادر بهار تصمیم به جدایی از یکدیگر میگیرند، هرچند که میدانستند موجودی در شکم حوریه، مادربهار در حال رشد است. آنها از یکدیگر جدا میشوند و چند ماه بعد، مادر بهار متوجه میشود که جنین یک دختر است. حالا که جنسیت بچه را میدانست، او را بیشتر از پیش دوست میداشت.
به همین دلیل، پیش برادرش رضا میرود و در آنجا زندگی میکند. دختر به دنیا میآید، اما متاسفانه مادرش پا به دنیای ابدیت میگذارد و این دختر پیش داییاش زندگی میکند. او بسیار وابسته به دختر داییاش میشود و رها را همچون خواهر دوست میدارد. با گذشت زمان و بزرگ شدن او، اتفاقاتی در اطرافش میافتد. رها بیاحتیاطی میکند که پای بهار هم وارد آن ماجرا میشود و زندگیاش دستخوش تغییرات عذابآوری میشود. او مجبور میشود به خاطر رها…
«به نظرت این دخترا که اینجا نشستن، من رو دارن نوش جان میکنن یا دارن از جنابعالی تعریف میکنن؟» شونه بالا انداختم و دستم رو روی شونش گذاشتم. با ناخنم فشاری روی شونش آوردم: «عزیزدلم، شما رو دارن نوش جان میکنن. اگه خیلی مشتاقید، من الان این لباس مسخره رو از تنم درمیارم، تن یکی از این اجنبیها میکنم؟ هووم! نظرت چیه آقای خودشیفته؟»
ابرویی بالا انداخت: «اون زبونت رو من کوتاه میکنم.»
پوزخندی زدم: «زِری نزن که نتونی بهش عمل کنی.» با فشاری که رو کمرم داد، ناخنام رو بیشتر تو شونش فرو بردم: «خوب گوش کن، با من در نیفت که ور بیفتی.» دکی جوون اخماش تو هم رفت: «امشب چه شبی بشه!» خندیدم: «آره، یه شبی برات بسازم رویایی. اوه یادم نره، یکی از این اجنبیها رو برات بیارم تا تو هستی. اینا رو میخوام چیکار؟»
«اوه، چه گوشی اپل به دستم میاد!» درست زمانی که فرار کردم. چون رمز عابر بانک سام رو میدونستم، پول میلیاردی که تو کارتش بود رو به کارت خودم انتقال دادم و بعد به تهران اومدم. یه ویلا توی لواسان رو انتخاب کردم و الان که اینجام، خیلی خوشحالم. درسته از خانوادم دورم، ولی میدونم اگر هم برگردم، دیوونگی محضه. ویلا رو به راحتی خریدم، چون اسم سام تو شناسنامهام بود وگرنه به دختر تنها ویلا نمیدادن.
کولهام رو باز کردم، دفترچه خاطراتم رو بیرون آوردم. از بین دفترم، عکس دونفره خودم و سام بیرون افتاد. سام واقعاً جذاب و نفسگیر بود، ولی به عیاش قهار هیچ وقت یه سایهی زندگی برای آدم نمیشد. بیشتر پولم سر خرید خونه رفت. ماشین رو هم برای اطمینان بیشتر عوض کردم. دلم میخواست به مغازه گلفروشی داشته باشم، پر از گلهای رنگی خوشگل. میتونستم یه مغازه هم بخرم. مانتوی سادهای تنم کردم و کیف دستیم رو برداشتم.
یه نیمساعت گشتم تا به املاکی پیدا کردم. البته املاکی زیاد بود، ولی همشون پسر جوون بودن. ترجیح دادم به دونه پیر خرفت پیدا کنم. ماشین رو قفل کردم و وارد املاکی شدم. «سلام.» مرد لبخندی زد. «سلام خانوم، بفرمایید.» خلاصه تونستم یه مغازه شیشهای خوشگل هم بخرم و کسی رو هم پیدا کنم که برام انواع گلها رو بیاره. اگه میدونستم با ازدواجم با سام چیزهایی رو که میخوام به دست میارم، زودتر دست به کار میشدم. خانوم مهرزاد رو نگاش کردم.
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)
دانلود رمان عروس فراری... پدر و مادر بهار تصمیم به جدایی از یکدیگر میگیرند، هرچند که میدانستند موجودی در شکم حوریه، مادربهار در حال رشد است. آنها از یکدیگر جدا میشوند و چند ماه بعد، مادر بهار متوجه میشود که جنین یک دختر است. حالا که جنسیت بچه را میدانست، او را بیشتر از پیش دوست میداشت.
به همین دلیل، پیش برادرش رضا میرود و در آنجا زندگی میکند. دختر به دنیا میآید، اما متاسفانه مادرش پا به دنیای ابدیت میگذارد و این دختر پیش داییاش زندگی میکند. او بسیار وابسته به دختر داییاش میشود و رها را همچون خواهر دوست میدارد. با گذشت زمان و بزرگ شدن او، اتفاقاتی در اطرافش میافتد. رها بیاحتیاطی میکند که پای بهار هم وارد آن ماجرا میشود و زندگیاش دستخوش تغییرات عذابآوری میشود. او مجبور میشود به خاطر رها...