دانلود رمان سایه بان آرامش به قلم بهاره.م با لینک مستقیم
دانلود رمان سایه بان آرامش… زمانی بود که خیال میکردم به اندازه کافی قوی و شجاع هستم که بتونم به جنگ با سرنوشتم برم و تقدیرم رو خودم رقم بزنم. به عنوان یه دختر نوجوون، انتخابهایی کردم که تا سالها زندگیام تحت تاثیرشون بود. خانوادهام رو رها کردم، شروع کردم به مستقل شدن و روی خودم تمرکز کردن. اولین قدم بزرگ زندگیم راهاندازی یه کسبوکار نسبتا بزرگ با مردی بود که شناختهشده محسوب میشد؛ پولدار، جذاب، سرد، باهوش و بلندپرواز… از اون مردهای بد توی قصهها که همه دخترهای خوب عاشقش میشدند. اما با این تفاوت که من دختر…
«لی لی!»
صدای والا توی سرم طنینانداز میشود، مثل گردابی که من در اعماق آن گرفتار شدم و نگاه به دایرهای که دورم میچرخد دارم.
«در رو باز کن!»
در عالم خواب بیداری میبینم که از روی جوی آبی رد میشوم، اما پایم سر میخورد و افتادن من باعث میشود از خواب بیدار شوم.
با یک حرکت از روی زمین غلت میزنم و برای چند ثانیه چشمهایم را به سقف میدوزم.
صداهایی که در ذهنم میچرخند، ناگهان یادم میآید که چرا توی اتاق کار والا خوابم برده.
«لیلی!» صدای دوباره والا من را به خود میآورد. چشمهایم را میمالم.
«بله؟»
«این در بیصاحب رو باز کن.»
در… در رو قفل کرده بودم. به سختی از جا بلند میشوم و در همان وضعیت کلید را میچرخانم. والا بدون آن که بداند من پشت در حضور دارم، در را هل میدهد و من را عقب میراند.
«همیشه مایهی عذابمی!»
با تکان سر جوابش را میدهم. هوا روشن شده اما هنوز ابتدای صبح است. اینطور احساس میکنم.
دستش را جلویم دراز میکند که من به آن ضربه میزنم.
«خوبم.»
ولی وقتی برای بلند شدن دستم را به سمت در میزنم، تعادلم را از دست میدهم و او برای این که انتقام بگیرد، اجازه میدهد خودم را به در بکوبم.
حالم هنوز سر جای خود نیامده است. «نمیدونستی نرفتم؟»
دست راستش را توی جیب میکند و پشت به من میایستد.
«اومدم چک کنم در قفل بود، پیام دادم یک بار، اما جوابم رو ندادی و حدس زدم خوابت برده باشه.»
«هوووم… خوابم نبرد. حالم بهم خورد، نتونستم تحمل کنم بیهوش شدم.»
مثل آدمی گیج انگشت اشارهام را در کمرش فرو میکنم.
«خیلی پست و حال بهم زنی… یه آدم لعنتی ترحمآمیز کثیف!»
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)