دانلود رمان هوکاره به قلم مهسا عادلی با لینک مستقیم
دانلود رمان هوکاره… داستان درباره دو برادر است که به اجبار روزگار از هم جدا شدهاند و روزهایشان را در دو شهر مختلف سپری میکنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی. آروکو که علاقهاش به هنر، عکاسی و تئاتر او را به سمت دنیای خلاقیت کشانده است، در تهران با دختری به نام ال آی آشنا میشود. ال آی دختری است که مهارتهای ویژهای در تئاتر و بازیگری دارد و شهرت زیادی به خاطر استعدادش در این زمینه پیدا کرده است.
در سوی دیگر داستان، دیاکو قرار دارد. مردی که در دبی زندگی میکند و نزدیکانش در تلاشند تا او را به زمین بزنند و از راه به در کنند. اما زمانی که دیاکو تصمیم میگیرد به ایران بازگردد، همه چیز تغییر میکند. برگشت او به ایران ورق زندگیاش را برمیگرداند و سرنوشت او و دیگران را دگرگون میکند.
این دو برادر که به رغم فاصلههای جغرافیایی و زمانی با یکدیگر در ارتباط هستند، با مواجهه با مشکلات و چالشهای خود در پی یافتن آرامش و پیوند دوباره هستند.
ماشین را گوشهای متوقف کرد، پیاده شد و به سمت خانه قدم تند کرد. بدون شک دوش کوتاه همراه با خواب طولانی میتوانست حالش را بهتر کند.
سرش را به زیر انداخت و پس از ورود، رو به مریم که در حال چیدن میز بود، سلام کوتاهی داد. گردنش را بالا کشید و نگاهش را در ویلا چرخاند.
با برخورد نگاهش به پدر که مقابل تلویزیون نشسته و کتابی در دست داشت، لبخند کمرنگی زد و گامهایش ناخودآگاه سمت او کشیده شد.
– صبح بخیر.
نگاه داریوش از کتاب کنده شد و سمت پسر کشیده شد.
دیاکو با دیدن لیوان آب انبهی دست نخورده روی میز، کمر خم کرد و لیوان را برداشت.
– با اجازه.
داریوش لبخند زد، کتاب را بست و روی رانش گذاشت.
– نوش جونت.
دیاکو به عادت همیشگی روی دستهی مبل نشست و کمی از آبمیوه نوشید.
– سر صبحی کجا بودی؟
دیاکو لیوان سرکشیده را روی میز بازگرداند و بیخیال شانه بالا انداخت.
– یکم دویدم، یکم هنگ درام و بعدشم برگشتم… کار خاصی نکردم.
داریوش با حسرت به زیبایی نگاهش که سیاهی زیر چشمهایش را در بر گرفته بود، نگاه کرد و لب زد:
– چی میشه همیشه انقدر آروم باشی؟
دیاکو لبهایش را کنج چهره فرستاد. در یک حرکت به زمین پرید و دستهایش را درون جیب فرو برد.
– اگه بذاری بابا! واقعاً اگه بذاری!
مریم پدر و پسر را برای صبحانه فراخواند و دیاکو که حال خوشش زهر مار شده بود، پشت به پدر کرد و دست در هوا تکاند.
– اشتها ندارم، میرم بخوابم!
نگاه مرد پشت سر پسر ماند، اما دیاکو مانند همیشه بیرحمانه توجهی نکرد و سمت اتاق قدم تند کرد.
پلهها را با گامهای سنگینی طی کرد و وارد اتاق شد. خشم بر جانش چیره شد.
همه دست به دست هم دادند، عقل را آچمز کردند…
دانلود رمان هوکاره... داستان درباره دو برادر است که به اجبار روزگار از هم جدا شدهاند و روزهایشان را در دو شهر مختلف سپری میکنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی. آروکو که علاقهاش به هنر، عکاسی و تئاتر او را به سمت دنیای خلاقیت کشانده است، در تهران با دختری به نام ال آی آشنا میشود. ال آی دختری است که مهارتهای ویژهای در تئاتر و بازیگری دارد و شهرت زیادی به خاطر استعدادش در این زمینه پیدا کرده است.
در سوی دیگر داستان، دیاکو قرار دارد. مردی که در دبی زندگی میکند و نزدیکانش در تلاشند تا او را به زمین بزنند و از راه به در کنند. اما زمانی که دیاکو تصمیم میگیرد به ایران بازگردد، همه چیز تغییر میکند. برگشت او به ایران ورق زندگیاش را برمیگرداند و سرنوشت او و دیگران را دگرگون میکند.
این دو برادر که به رغم فاصلههای جغرافیایی و زمانی با یکدیگر در ارتباط هستند، با مواجهه با مشکلات و چالشهای خود در پی یافتن آرامش و پیوند دوباره هستند.