دانلود رمان نسل دلدادگان به قلم زینب محمدی با لینک مستقیم
دانلود رمان نسل دلدادگان… رمان “نسل دلدادگان” داستان خاندانی است که برای عشق میجنگند؛ عشقی که در گذشته شکل گرفته و کینهای آکنده از نفرت، قلبهایی را سیاه کرده است. اکنون، در میان عشاق دیروز و امروز، اتفاقاتی در شرف وقوع است که قلبها را با عاشقانههایی بیانتها درگیر میکند.
«یاسمینا»
از خیابون رد شدم و رفتم کنار رادمهر ایستادم.
سیگار رو از لای انگشتاش بیرون کشیدم، زمین انداختم و با پام لهش کردم.
نگاهی بهم انداخت. قبل از اینکه حرفی بزنه، گفتم:
دکترم مگه سیگار میکشه؟ خودتون به ملت میگین نکشید، نکشید! فکر نکن نمیدونم شبا میری تو تراس اتاقت میکشی، بوش میپیچه همه جا.
رادمهر ابرویی بالا انداخت و گفت:
پس توام پیگیر منی؟
نگاهی به چشمای دریایی و مواجش انداختم و گفتم:
پیگیر؟ ناسلامتی چند روز دیگه میشی شوهرم. چه آرزوهایی داشتم واسه روز عقدم… ولی الآن؟ هیچی!
همه چی دود شد رفت هوا، قاطی این هوای لعنتی تهران.
رادمهر سرش رو پایین انداخت و گفت:
بعضی وقتا اتفاقایی واسمون میافته که به نفعمونه، ولی خودمون نمیفهمیم. بعداً واقعیت نمایان میشه.
منم میخواستم قصهمون یه جور دیگه باشه. هرجوری بود، ولی نه اینطوری که تو ازم متنفر باشی.
حرفاش رو با یه حسرت و یه غم سنگین میزد. بغض کرده بود و توی چشماش نم اشک دیدم.
سوار ماشین شدیم. من پشت فرمون نشستم و به سمت مرکز خرید راه افتادم.
پونزده دقیقه بعد رسیدیم. ماشین رو پارک کردم و با آسانسور وارد مرکز خرید شدیم.
به سمت مزون لباس عروس و عقد رفتیم. وارد که شدیم، چشام برق زد؛ لباسهای عقد قشنگی داشت.
رادمهر یه لباس نباتی انتخاب کرد. وقتی پوشید، معلوم بود چقدر شیکه و بهش میاد.
صاحب مزون هم یه دختر بود که انگار از خداش بود دور و بر رادمهر بچرخه. حرصم گرفته بود.
یعنی دلم میخواست همینجا دختره رو له کنم!
رادمهر جوابش رو نمیداد و این کاراش بیشتر حرصم میداد. هی به دختره چشمغره میرفتم که ناگهان صدای خندههای رادمان و تیارا بلند شد؛ بچهها داشتن زمین رو گاز میزدن و از همه چیز بیخبر، تو دنیای خودشون بودن…
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)