رمان آسیاب داستانی پرکشش از تقابل دو زندگی کاملاً متفاوت است. پسری ثروتمند و بیمسئولیت که در ناز و نعمت زندگی میکند، در برابر دختری سختکوش و فداکار که با تلاش فراوان برای آرامش خانوادهاش جنگیده است. این دو شخصیت از دو دنیای متفاوت در شرایطی پیچیده با یکدیگر برخورد میکنند و ماجراهایی احساسی و هیجانانگیز رقم میزنند.
پسری که در آمریکا مشغول خوشگذرانی است، پس از اتمام پولهای پدرش مجبور به بازگشت به ایران میشود. در مقابل، دختری که از کودکی در سختی زندگی کرده و برای خوشبختی خواهرش تلاش کرده است. آشنایی این دو شروع داستانی پرپیچوخم است که زندگی آنها را دگرگون میکند. این رمان روایتی از عشق، اختلاف طبقاتی، مبارزه با مشکلات و رشد شخصیتی دو نفر با دنیای متفاوت است.
نمیدونم پناه! نمیدونم… اصلاً نمیفهمم چی میگم و چی میخوام. گیجم، کلافم، عصبیم!
با گرفتن چونهام بین دستاش سرم رو برمیگردونه طرف خودش و میگه:
– نمیخوای واسم تعریف کنی؟ خودت خسته نشدی از بس همه چی رو ریختی توی خودت؟ گندم به خدا من دیگه اونقدر بزرگ شدم که بتونم پای حرفات بشینم. راحت بشینی درداتو بهم بگی، بهجای اینکه بریزی توی خودت، حرفاتو به من نگی میخوای به کی بگی؟ میلان چیکار کرده؟ بگو…حق داشت. من حرفامو به خواهرم نزنم به کی بگم؟ اصلاً تا کی میخوام همه چی رو توی خودم نگه دارم؟ تا جایی که یه دفعه منفجر شم و باعث اذیت عزیزام بشم؟
نفس عمیقی میکشم و همونجور که به نقطهی نامشخصی زل زدم میگم:
– میلان که دیشب اومد دنبالم…
– خب؟
– یه دفعه بارون گرفت. ما هم مجبور شدیم بریم توی آسیاب بادی مزرعه…
– خب؟ د زود بگو گندم، نصف عمر شدم. حاشیه رو ول کن، برو سر اصل مطلب، سر چی دعواتون شد؟
– منو بوسید!
در صورت درخواست نویسنده یا ناشر مبنی بر حذف لینک، لطفاً اطلاع دهید تا فوراً اقدام گردد.
با خواندن این رمان وارد دنیایی پر از عشق، هیجان و داستانهای تأثیرگذار شوید!