دانلود رمان فریحا به قلم حدیث افشارمهر با لینک مستقیم
دانلود رمان فریحا… رمان فریحا داستان زندگی دختری با گذشتهای تلخ است؛ دختری که مادرش از خانواده جدا شده و پدری الکلی و بیخانمان دارد. فریحا، که هیچکس او را نمیپذیرد و از سوی همه طرد شده، با دنیایی پر از غم و تنهایی دستوپنجه نرم میکند. اما او تسلیم نمیشود. در میان این تاریکیها، عشق به بازیگری برایش همچون روزنهای از امید است. این داستان، سفری به عمق احساسات دختری است که برای ساختن دنیای خودش تلاش میکند.
در یکی از مهمترین لحظات زندگی فریحا، او در اتاقی پر از تنش قرار داشت. وقتی سیگار برگ در دستان چاتای روشن شد، او مستقیم به چشمانش نگاه کرد و گفت: «امضا کنید، فریحا خانم!»
فریحا، با چشمانی بسته و تنها امیدی که به خدا داشت، تصمیمش را گرفت. او امضا کرد؛ اما این امضا برایش به معنای ورود به دنیایی از ریسک بود. یا موفق میشد، یا برای همیشه در چاه تاریکی از رویاهای نابودشده فرو میرفت.
پس از گذاشتن قلم روی میز، او نگاهش را بالا آورد و با جدیت گفت: «فقط یک شرط دارم.»
چاتای، که کنجکاوی در نگاهش موج میزد، پرسید: «چه شرطی؟»
فریحا شرطش را بیان کرد. چاتای با پک محکمی به سیگار گفت: «چون میدونی نمیخوام توی این کار از دستت بدم، این شرط رو میذاری؟»
اما فریحا، که دیگر نمیخواست دوباره در دام سادهلوحیاش بیفتد، دستهایش را در هم گره کرد و گفت: «من آدم سادهای بودم، ولی زندگی این سادگی رو ازم گرفت.»
چاتای با خشم میان حرفش پرید: «من حال اون کوزی عوضی رو خواهم گرفت!»
فریحا بیتوجه به خشم او ادامه داد: «تقصیر خودم بود که سرم کلاه رفت. اما نمیذارم دوباره این اتفاق برام بیفته.»
چاتای از پشت میز بلند شد و کشوی پایین را باز کرد. گردنبندی بلند را بیرون آورد و با نگاهی جدی به او نشان داد: «این، آخرین یادگاری مامانم قبل از مرگشه؛ عزیزترین و باارزشترین دارایی منه.»
اما فریحا قاطعانه پاسخ داد: «اگه فکر میکنین با دادن این به من دست از شرطم برمیدارم، سخت در اشتباهین.»
چاتای با لحنی آرامتر گفت: «شرطت سر جاشه و قبولش میکنم. فقط میخوام این رو از طرف من داشته باشی تا خیالت راحت باشه. بعدها میتونی برای پس دادنش اقدام کنی…»
این لحظه، نقطه عطفی در زندگی فریحا بود؛ جایی که او میان اعتماد و بیاعتمادی، راهش را انتخاب میکرد.