دانلود رمان یاساک به قلم صبا سمیعی با لینک مستقیم
دانلود رمان یاساک… اردوان فتوحی، بعد از ده سال دوری از خانواده، پس از اتمام دوره تحصیلی به ایران برمیگردد. با دیدن دختر خوانده برادرش، جیران…
تا خانه چشمش را به خواب سپرد.
با صدای سامیار که صدایش میکرد، چشم باز کرد و گیج سر گرداند.
خودش را در خانهشان دید.
– مرسی سامیار، دمت گرم، خوش گذشت!
دست بر سینه گذاشت و با لودگی تا نزدیک فرمان ماشین خم شد.
– اختیار دارید، وظیفه بود.
خوابآلود سری تکان داد و دستش را سمت دستگیره در برد و در را باز کرد.
پا به بیرون گذاشت که با صدای سامیار به سمتش برگشت.
– جیران.
– هوم.
– میگم این خان عمو جانت، چیزی نمیگه؟ حرفی چیزی؟!
این سوال را پریسا هم از او پرسیده بود:
– نه عزیز، من نه، چیکار من داره؟
شانهای تکان داد:
– نمیدونم، گفتم لابد با هم نمیسازید، اذیت میکنه…
با خداحافظی حرفش را به اتمام رساند.
از شرکت که بیرون زدند، به سمت خانهی مامان ثریا حرکت کردند.
مغزش آن قدر خسته بود که حوصلهی پردازش هیچ چیزی را نداشت.
بعد از سکوت بلند و بیپایانی بین سعید و خودش، به خانه رسیدند.
با تک بوقی، اکبر آقا دروازه را باز کرد.
با دیدن ماشین جدید تعجب کرد. پیش خودش گفت شاید ماشین مادرش با جیران است.
سعید چیزی نگفت، ماشین را به سمت خانه حرکت کرد و روی سنگفرش حیاط پارک کرد.
پیاده شدند و به سمت خانه حرکت کردند.
ساره، با دیدن ماشین همسرش، با هول به سمت مادرش برگشت.
– وای، مامان اومدن.
ثریا با شتاب هر چه در دستش بود بر روی میز گذاشت و آرام و بیسر و صدا به سمت در اصلی رفت.
قبل از اینکه آنها وارد خانه شوند، در را باز کرد و خودش به بیرون رفت…
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)