دانلود رمان هومورو به قلم شقایقخدایی با لینک مستقیم
دانلود رمان هومورو… روایت دختری ساده و از جنس مهربانی که با تمام محدودیتها و ترسهایش میخواهد از قفس و حصاری که خانواده و تفکرات سنتی برایش ساختهاند بیرون بیاید. پنهانی تلاش برای زندگی کردن و مستقل شدن میکند، اما سرنوشت جوری رقم میخورد که وارد زندگی مردی میشود که درست نقطه مقابل خودش است. عشق را تجربه میکند و به او تکیه میکند، اما همان لحظه پرده از حقیقتی تلخ برداشته میشود و طی اتفاقاتی کاملاً غیرمنتظره، کمکم درگیر مشکلات بزرگی میشود…
همه دور تا دور خانه روی زمین نشسته بودند و تعدادی در وسط در حال پایکوبی و دستافشانی بودند.
نگاهی به مرد کرد که متعجب نگاهش را به اطراف میچرخاند. کیاراد با افراد حاضر جمع هیچ سنخیتی نداشت.
آشنا لبخندی زد. – بیا تو.
با ورود کیاراد، نگاه خندان دخترانی که دور هم نشسته بودند، سوی او کشیده شد.
شانههای شق و رق و هیبت پرابهتش نگاه خیلیها را خیره کرده بود.
کیاراد کلافه از نگاههایی که یکباره روی او سنگین بود، نگاه آشنا داد.
صدای موسیقی به همراه همهمههای نامعلوم، در فضا پخش بود.
آشنا به جای خالی کنار عطا اشاره کرد و برای اینکه از میان آن همه صدا صدای او را بشنود، نزدیک گوش مرد گفت: بشین اونجا.
کیاراد بی آنکه نگاه از چشمان او بگیرد، پرسید: اون وقت تو کجا مینشینی؟
– من میرم، برمیگردم.
خواست برود که شانهی پیراهنش از پشت گرفته شد. مرد او را به سمت خودش چرخاند. – کجا؟
– میرم اتاق، یه دستی به سر و روم بکشم… الان عروس و داماد میان.
مرد سر تکان داد. – زود بیا.
آشنا با لبخند تکان داد و به سمت اتاق همدم خانم، از پلههای باریک و موکتشده بالا رفت.
به محض باز کردن در، بوی لاک ادکلن و اسپری مو مشامش را پر کرد. زنان و دختران مقابل آینه چمباتمه زده بودند.
آشنا منصرف از دیدن خود در آینه، به سمت پنجره رفت و آن را باز کرد تا کمر خم شد و به حیاط سرک کشید…
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید