خلاصه کتاب:
دانلود رمان یک تو... سر و صدایی که به یکباره از پشت سرش به گوش رسید، نگاهش را که دقایقی بود به میز چسبیده بود، از آن جدا کرد و با کسالت چرخاند. پشت سرش، چند متر آن طرفتر، دوستانش با خوشحالی سرگرم بازیای بودند که هر شب او در کنار میز خود ترتیب میداد. اما امشب برخلاف تمام شبهایی که او خودش دوستانش را برای بازی جمع میکرد، نه حوصلهی بازی محبوبش را داشت و نه دوستانی که بدون گفتن کلمهای حال ناخوش امشب او را درک کرده بودند و او را با خودش و جشن کوچکی که روی میز برای خود ترتیب داده بود تنها گذاشتند…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان کابوس پر از خواب... صدای بگو و بخند بچهها و آمدو رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب و جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعهای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای دودیرنگ که جابهجای آن را لک انداخته بود، انگار آبستنِ خبرهای خوبی نبود.آن هم برای من که نیمی از دغدغه ام این داخل و نیمِ دیگر آن بیرون و هنوز بار ماشین بود….