رمان ماهاراجه داستان گیلدا، دختری زیبا و جذاب است که خانوادهاش را از دست داده و نزد برادرش زندگی میکند. یک روز وقتی که برادرش به ماموریت رفته، زنداداشش او را به یک فرد ناشناس میفروشد و گیلدا مجبور میشود با این مرد به هند برود. در آنجا او به عنوان پرستار ماهاراجه، مردی فلج و قدرتمند، شروع به کار میکند.
گیلدا در این سفر به دنیایی جدید و متفاوت از آنچه که پیشتر میشناخت، وارد میشود. در طول داستان، او باید با مشکلات و چالشهای مختلفی که در این دنیای جدید به او تحمیل میشود، روبهرو شود. به تدریج، رابطهای پیچیده و پر از احساسات میان گیلدا و ماهاراجه شکل میگیرد و داستان پر از اتفاقات غیرمنتظره و دراماتیک پیش میرود.
رمان بوسیدن عروس ممنوع داستان دختری است که در شرایط سخت و پرچالش زندگی میکند و در این مسیر با مردی به نام جود لاکتی، معروف به «لاکی»، آشنا میشود. جود که یک کارگر ساختمانی جذاب و عضلانی است، به ناگهان وارد زندگی او میشود و همچون یک قهرمان در لحظات بحرانی به کمک او میآید. داستان این دو از همان ابتدا پیچیده میشود، چرا که اختلاف سنی زیاد و تفاوتهای گذشته آنها مانع از ارتباط آسان میشود.
با وجود این اختلافات، آنها در بسیاری از جنبههای زندگی مشترک از جمله عشق به موسیقی راک و ماشینهای قدیمی، نقطه اشتراک دارند. این دو از مشکلات و زخمهای گذشته خود با یکدیگر صحبت میکنند و در نهایت از روابط دشوار خود عبور میکنند تا جایی که تصمیم به ازدواج میگیرند، اما یک ازدواج مصلحتی با مشکلات زیادی روبهرو است. در این میان، کشمکشها و تنشهای درونی شخصیتها بر جذابیت داستان میافزاید.
داستان بی نفس در گرداب در مورد دختری است که در کودکی عاشق باران بوده و خاطرات زیبایی از زمانهای گذشتهاش دارد. در دوران بچگی، آقاجون او را به تماشای باران مینشاند و حتی گاهی اجازه میداد به زیر باران برود. در حالی که او با اشتیاق زیاد و دمپاییهای صورتیاش به حیاط میدوید و به تماشای باران میپرداخت. در این لحظات زیبا، آوای مخصوص آقاجون را که همیشه هنگام بارش باران میخواند، حفظ کرده بود.
این رمان در حال روایت تجربههای گذشته شخصیت اصلی است که هر یک از آنها دنیای خود را میسازد. این داستان درباره عاشقی است که در دوران زندگیاش با مشکلات و فراز و فرودهایی روبهرو میشود. همانطور که باران همیشه برای او یادآور لحظات خوش بوده، این رمان نیز به شدت به احساسات و روابط انسانی پرداخته و با خاطراتی که شخصیتها از گذشته دارند، خواننده را به دنیای عاطفی و احساسی میبرد.
رمان پسر بلوچ داستانی عاشقانه و غمگین است که میان یک دختر تُرک به نام إلای و پسر بلوچ به نام هیرمان شکل میگیرد. هیرمان پسری خونسرد و جدی است که دل هر دختری را میبرد، اما إلای دختری است مظلوم اما سرزباندار که برخلاف مخالفتهای خانوادهها، حاضر به پذیرفتن هیرمان به عنوان شریک زندگیاش میشود. إلای با هیرمان به بلوچستان سفر میکند و در آنجا متوجه میشود که زندگی و مشکلات هیرمان پیچیدهتر از آن چیزی است که تصور میکرد.
رمان پسربلوچ یک داستان عاشقانه با زیرلایههای اجتماعی و مافیایی است که نشاندهنده چالشها و موانع است که افراد در مسیر عشق و تعلق به یکدیگر با آنها مواجه میشوند. این رمان همچنین به دنیای پیچیده روابط مافیا و فشارهای اجتماعی که بر افراد تحمیل میشود، پرداخته است.
رمان آصلان داستان آصلان شاهی، تاجر چرمی نامدار و خشنی است که از دختری زیبا و مظلوم به نام آلما به طور مخفیانه مراقبت میکند. آصلان تصمیم گرفته که هرگز نزدیک آلما نشود و در امانتهایی که به او سپرده شده خیانت نکند، اما دلبری و طنازی آلما باعث میشود تا طاقتش طاق شود و او را به دست بیاورد.
غافل از اینکه این تصمیم او باعث میشود که حقیقت تلخی در مورد مرگ خانواده آلما آشکار شود. سرنوشت آصلان و آلما در هم تنیده میشود و آنها باید با معماهایی روبهرو شوند که میتواند زندگیشان را تغییر دهد. داستانی پر از پیچیدگیهای احساسی، معماهای حلنشدنی و عشقی که در میان درد و رنج شکل میگیرد.
دریای پرتلاطم زندگی دو آدم؛ اولی پسری که داغدیدهی گلی است که بخاطر اشتباه او پرپر شد و او فرصتی برای جبران اشتباهش نداشت. دیگری دختری بیپناه و زخم خورده از بازی روزگار که در یک نیمه شب بارانی، بخاطر یک اتفاق، بر دنیای پر انتقام پسری شیر صفت سقوط میکند. عشق برای این دو زندگی پلی میشود برای عبور از تلاطم بیوقفهی دریای حوادث تا رسیدن به رویای آبی آرامش.
افرا یکی از خوشگلترین دخترهای دانشگاه است. یکی از پسرهای تازه وارد میخواهد به او نزدیک شود. طرهان دشمن افراست که وقتی موضوع را میفهمد با پسر دعوا کرده و حسابی کتکش میزند. افرا در این بین گیج است و نمیداند میان این دو دلبر کدامیک را انتخاب کند. اما در نهایت با مرگ...
«حقیقت این بود که من مرده بودم... اما کنار آدمهای اطرافم مثل یه دختر عادی زندگی میکردم...» یاقوت، دختری جوان با گذشتهای تلخ، درگیر پیامدهای یک اشتباه در دوران نوجوانیاش شده است. او بهدلیل انتشار عکسها و فیلمهای شخصیاش، تحت کنترل و سوءاستفاده بهرنگ، پسری عوضی، قرار میگیرد. فشارهای خانواده مذهبی و تهدیدات بهرنگ، زندگی یاقوت را به جهنمی تبدیل میکند.
در میان این آشوب، یاقوت برای پروژه دانشگاهی خود با بهزاد، مردی مرموز و خشن که بهعنوان یک "مَستر" شناخته میشود، همگروه میشود. آشنایی با بهزاد، پیچ و خمهای جدیدی به زندگی او اضافه میکند و داستان وارد مسیری تاریک و پرتعلیق میشود. این فقط شروعی برای داستانی پرهیجان و تأثیرگذار است.