خلاصه کتاب:
شخصیت مرد این رمان گذشته مچهولی داره که با پرونده گذشته دلارام توی هم پیچ میخوره طوری که کم کم این دو پرونده به صورت باور نکردنی از یه جایی بهم مربوط میشه و در اخر طبق معمول دلارام کنجکاو ما موفق به کشف همه چی میشه طوری که هم میتونه پرونده دادگاهی خودشو حل کنه هم پرونده دادگاهی نکیسارو...
خلاصه کتاب:
پایگاه ویژه در اصل یه مرکز خاص توی اداره ی پلیسه که بهشون پرونده های مشکل و گاهی حساس و یا مشکل دار رو می دن که حل کنن.
فرمانده ی پایگاه، سرگرد سهند بهنام هست که برای اینکه فرمانده این گروه متخصص بشه، آموزش های خاصی هم دیده .. بهترین افراد را هم کنارش جمع کردن تا بتونه کارشو به نحو احسنت انجام بده . داستان فعلا دارای دو جلد و هفت اپیزوده که هر کدوم از اپیزود ها، یک پرونده رو دنبال می کنن . منتظر جلد سوم هم باشید 😍
خلاصه کتاب:
محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
خلاصه کتاب:
"تاریکی روز" داستان لنا است که یک خبرنگار حرفهای است و در حال تحقیق در مورد یک قاتل سریالی است. یک شب، در حالی که برای پیگیری اخبار میرود، اتفاقی شاهد یکی از قتلها میشود. اما ماجرا زمانی پیچیدهتر میشود که قاتل او را میدزدد. در این رمان هیجانی و پلیسی، لنا در دنیایی پر از ترس و رمز و راز گرفتار میشود و باید راهی برای فرار از قاتل پیدا کند، در حالی که به تدریج احساسات و داستانهای پیچیدهتری در پس این ماجرا نمایان میشود.
دانلود رمان عطر نیلوفر آبی به قلم زیبا ستاری با لینک مستقیم
رمان عطر نیلوفر آبی نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، پلیسی
تعداد صفحات : 4880
خلاصه رمان عطر نیلوفر آبی :
دانلود رمان عطر نیلوفر آبی... دستم را در آب زلال رودخانه فرو می برم، امواج آب دستم را نوازش می کند و انگشتانم را به حرکت در می آورند. نیلوفر های آبی که روی آب برای خودشان می رقصند چشمانم را می گیرند، دستانم را جلو می برم و آرام لمسشان می کنم که ذهنم پی آن اتفاق می رود، اتفاقی که تمام زندگی ام را زیر و رو کرد، باعث ...
خلاصه کتاب:
دانلود رمان آگاپه... میرزا محراب خان ملکان با وجود اینکه در آستانهی سی سالگیه اما یه شهر رو اسمش قسم میخورن چون یار و یاور همهست. دلش بند دختریه که از هرچی مرد مذهبیه متنفره… به خاطر فرار از دست میرزا محراب خان، خودشو به دست یه مرد ۴۰ساله میسپاره و سهرابِ تازه از فرنگ برگشته، به گلاره دست درازی میکنه و اینجاست که گلاره مجبور میشه زنِ میرزا محراب بشه. محرابی که خبر نداره چی به سرش اومده اما وقتی میفهمه گلاره …
خلاصه کتاب:
دانلود رمان بیگانه... ترنم دختری دهه شصتی از یک خانواده مذهبی و متعصب است که در خانه پدربزرگش زندگی میکند. زندگی ترنم روی روال عادی خود پیش میرود تا اینکه پسر عمویش، سیاوش، نامزدش دقیقا یک شب قبل از عروسی میمیرد و ترنم عروس نشده، بیوه میشود! حالا حدود ۴-۵ سال از مرگ شوهرش گذشته و پسر عموی بزرگترش، سالار، برادر سیاوش، پزشک زنان و زایمانی که در آلمان بهترین زندگی را دارد، به ایران بازمیگردد. سالار که دلش برای ترنم گیر کرده است، حالا باید به دستور پدربزرگش با ترنم عقد کند و…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان خواستگار پرماجرای باغ انار...من بارانم، دختری شیطون که کل فامیل و دوستام از دست شیطنتام دیگه عاصی شده بودن. ماجرای اصلی زندگی من از اون روز شروع شد که برای خواهرم خواستگار اومد تو خونه باغ انارمون. قرار شد به خاطر پسر خالهام که عاشق خواهرم بود، خواستگار رو فراری بدم. هر بلایی که فکر کنید تو باغ انار سرش آوردم، غافل از اینکه داماد رو اشتباهی گرفتم!
مدتی بعد دانشگاه قبول شدم و با خودم عهد کردم که سربهراه بشم. اما دقیقاً تو روزهای اول دانشگاه بود که اون پسر رو تو کلاسمون دیدم و…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان خواستگار پرماجرای باغ انار...من بارانم، دختری شیطون که کل فامیل و دوستام از دست شیطنتام دیگه عاصی شده بودن. ماجرای اصلی زندگی من از اون روز شروع شد که برای خواهرم خواستگار اومد تو خونه باغ انارمون. قرار شد به خاطر پسر خالهام که عاشق خواهرم بود، خواستگار رو فراری بدم. هر بلایی که فکر کنید تو باغ انار سرش آوردم، غافل از اینکه داماد رو اشتباهی گرفتم!
مدتی بعد دانشگاه قبول شدم و با خودم عهد کردم که سربهراه بشم. اما دقیقاً تو روزهای اول دانشگاه بود که اون پسر رو تو کلاسمون دیدم و…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان هذیون... آرنجم را به زمین تکیه دادم و با سختی نیمخیز شدم تا بتوانم بنشینم. یقه لباسم را در مشتم فشردم و در حالی که نفسنفس میزدم، سرم را به دیوار تکیه دادم.
ساق دستم تیر میکشید، رد ناخنها روی پوست قرمز و خطخطیاش جا مانده بود. با هر حرکتی که به دستم میدادم، دردی شدید در مچم میپیچید و ریتم نفسهایم را ناخودآگاه تندتر میکرد. اما تمام این دردها در برابر زخمی که در قلبم بود، هیچ به حساب میآمد.
بوی غذای سوخته فضای خانه را پر کرده بود و تلفن بیوقفه زنگ میخورد. اما ذهنم چنان خالی بود که حتی نمیتوانستم دست و پایم را راهنمایی کنم چه کاری باید انجام دهند...