داستان درباره دختری به نام سئویل است که نامزدش او را در روز عروسیاش ترک کرده و بعد از آن شب، نیش کلام اطرافیان، او را به یک آدم منزوی و گوشهگیر تبدیل کرده است. او دو سال است که از خانه بیرون نرفته و روزبهروز پژمردهتر میشود. توجه: (ایرسا در این رمان به معنی رنگینکمانه و ایرسای وجودم نیز رنگدهنده و امید دهنده تعبیر شده است.)
نگاهش با دقت بیشتری روی کارتهای در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص میشد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد میکرد. با وجود فضای نیمهتاریک آنجا و نور چراغهایی که مدام رنگ عوض میکردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده بود. یکی گفت: "آرادخان نوبت شماست!" کمرش فشار مضاعفی به پشتی صندلی وارد آورد. لبش کمی کش آمد، نیاز به ریسک داشت. یا همهچیز یا هیچچیز! کارت آسش را رو کرد و با ژست خاص خودش روی میز انداخت...
ضحا زهرابی، دختری جوان و زیبا، پس از ده سال به ایران برمیگردد به بهانه اینکه پدرش، کمال زهرابی، در بستر بیماری است و در آخرین لحظات عمرش خواستار ملاقات با تنها دخترش میشود. به محض ورود ضحا به ایران، رازی برملا میشود و او تصمیم میگیرد تا به دنبال کشف اسرار عمارت زهرابیها برود.
بازگشت ضحا به ایران، نه تنها برای خانوادهاش خوشایند نیست، بلکه ماجرای عجیبی را رقم میزند که زندگی او را به کلی تغییر میدهد. زمانی که ضحا قصد ترک ایران و بازگشت به زندگی پیشینش را دارد، ناگهان به دلیلی مجبور به ماندن میشود. ورود یک مرد مرموز و غیرقابل نفوذ، تمام معادلات را به هم میزند. ضحا وارد مسیری میشود که آمادگی آن را نداشت...
افرا یکی از خوشگلترین دخترهای دانشگاه است. یکی از پسرهای تازه وارد میخواهد به او نزدیک شود. طرهان دشمن افراست که وقتی موضوع را میفهمد با پسر دعوا کرده و حسابی کتکش میزند. افرا در این بین گیج است و نمیداند میان این دو دلبر کدامیک را انتخاب کند. اما در نهایت با مرگ...
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود. فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفتهاش سنگینی میکند نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفههای خشک کویریاش را بیشتر و سختتر کرده. او اما همچنان میخواهد نشان دهد همه چیز تحت کنترلش است و پیش روی این درد پر طمع مرگبار هنوز از ظرف تاب و تحملش سرریز نشده. درد اما تظاهر، قدرت و طاقت را مگر میفهمد؟ لعنتی تنها میخواهد پیش برود، رگ و پی تنش را در نوردد بعد هم خون تنش را بخشکاند و نفسهایش را برای غنیمت از این جنگ نابرابر به یغما ببرد ...
داستان زندگی چند زن و مشکلات به وجود آمده از ازدواجهای آنها است. ازدواجهایی که عادی نبوده و زندگی را برای زنهای داستان سخت کرده است. حالا باید این زنها گلیم خودشان را از آب بکشند بیرون. برخی از آنها تنها هستند و برخی شاید کسی را در کنار خود داشته باشند، اما... پ.ن: این رمان برداشت آزاد از زندگی واقعی چند زن است...
«حقیقت این بود که من مرده بودم... اما کنار آدمهای اطرافم مثل یه دختر عادی زندگی میکردم...» یاقوت، دختری جوان با گذشتهای تلخ، درگیر پیامدهای یک اشتباه در دوران نوجوانیاش شده است. او بهدلیل انتشار عکسها و فیلمهای شخصیاش، تحت کنترل و سوءاستفاده بهرنگ، پسری عوضی، قرار میگیرد. فشارهای خانواده مذهبی و تهدیدات بهرنگ، زندگی یاقوت را به جهنمی تبدیل میکند.
در میان این آشوب، یاقوت برای پروژه دانشگاهی خود با بهزاد، مردی مرموز و خشن که بهعنوان یک "مَستر" شناخته میشود، همگروه میشود. آشنایی با بهزاد، پیچ و خمهای جدیدی به زندگی او اضافه میکند و داستان وارد مسیری تاریک و پرتعلیق میشود. این فقط شروعی برای داستانی پرهیجان و تأثیرگذار است.
پگاه، دختری که هرگز از خانوادهاش محبتی ندیده، ناخواسته درگیر علاقه و اشتیاق امیرحافظ، پسرعمویش میشود. امیرحافظ، علیرغم اشتباهی که در نوجوانی مرتکب شده و به پگاه تعرض کرده، همچنان به عشقش پایبند است. او با وجود مخالفتهای خانوادهها و حتی خود پگاه، مصرانه برای ازدواج با او تلاش میکند. این داستان تلخ و تأملبرانگیز، مبارزهای بین عشق، گناه، و کشمکشهای خانوادگی را روایت میکند.