سال بد روایتگر داستان خانواده ی سلطانیست !
آیدا و شهاب که دختر عمو و پسر عمو هستند و هم بازی و عاشقِ دوران کودکی ... و حالا در آستانه ی ازدواج به سر می برند ... . ولی با اشتباه مهلکی که شهاب مرتکب می شود ، همه چیز بهم می ریزد !
آیدا بی صبر و آشفته به دنبال جبران اشتباه شهاب و بیرون کشیدن او از مخمصه است ... و پای شخص سومی به زندگی و رابطه ی آن ها باز می شود ...
عمادِ شاهید ...#جدید
هیچوقت فکر نمیکردم همچین چیزی ممکنه برای من اتفاق بیفته. اصلاً تصورش رو هم نمیکردم که یه دیدار اتفاقی، درست شب تولد هجدهسالگیم، میتونه کل زندگیم رو اینجوری زیر و رو کنه.
حالا، من مالِ اونم. مالِ جولین. مردی که به اندازهای که بیرحمه، زیباست. مردی که لمسش وجودم رو به آتیش میکشه. مردی که مهربونیش برام از بیرحمیش هم ویران کننده تره...
با بغض نالیدم
_ من دیگه دوستت ندارم فهمیدنش چرا انقدر سخته برات؟ سه سال به پات موندم که یکم تغییر کنی اما هیچ تغییری نکردی.. وضعتو ببین!.. پشت هم بهم دروغ میگی، تو یه قاتلی!
زیر لب غرید:
_ نکنه بخاطر اون دکتر عوضی داری منو میپیچونی؟ همون سگ صفتی که پنج بار اومد خواستگاریت جواب رد شنید ولی ولت نمیکنه! نکنه با اون میپری؟ بخاطر اون داری منو رد میکنی؟
با گریه گفتم:
_آرمان به خودت بیا .. داری چیکار میکنی؟!
بس کن داری میترسونیم!
شلوارو شـ*ورتمو با هم تا روی زانوهام کشید پایین.. محکم سیلی به بین پام زد که آخ بلندی گفتم..
روزگاری زنی بود.یه زن با بدن جذاب کوچولوش و دهانی که برای گناه ساخته شده بود.تنها چیزی که از بدن اون زن شیرین تر بود عطشی بود که درونش وجود داشت؛عطش لمس شدن و جنگیدن،برای فریفتن سرنوشت.این زن،بارها و بارها سرنوشت رو فریب داد که واقعاً نمردنش فقط یه معجزه بود؛اما فکر می کنم خوش شانس بود چون سرنوشت سر راهش یه مرد گذاشت.
مردی که حاضر بود برای چشیدن عطش درونش آدم بکشه.کسی که ممکنه لورنزو گمبینی،زندگیش یکنواخت و بی رنگه.تا اینکه زنی سر راهش قرار می گیره.اسکارلت.زنی با تتوی داغ ننگ روی دستش.قرمز و آتشین.و لورنزو تصمیم می گیره اونو داشته باشه،اما در آینده متوجه میشه که اون فقط یه زن ساده نیست.اسکارلت با خودش دردسر و جنگ میاره.جنگ بین دو گروه مافیا،ایتالیاییها و روس ها،لورنزو و آرتیستوف،چون اسکارلت سوگلی فراری رئیس مافیای روس ها،کاسیان آرتیستوف
دختری نخبه، اما سرکش!
او دختر سردار مقتدر ارتش ایران است؛ دختری که در تضاد کامل با افکار خشک پدرش زندگی میکند و به دنبال راهی جدا برای اثبات خود میگردد. در این مسیر، سرنوشت او را با مردی اغواگر و مرموز روبهرو میکند؛ مردی که گذشتهای تاریک و خشن دارد، قاتلی که هرگز پشیمان نشده...
اما این بار، عشق سرکشانه و شعلهورِ این دختر، درون مرد سنگدل ترک برمیدارد. آیا آتش عشق، یک قاتل را رام میکند یا ققنوس داستان، در آتش خود میسوزد؟
چاووش، خلافکاری که با زندگی زیرزمینی و بدون هویت مشخص در دنیایی تاریک زندگی میکند، حالا وارد مسیری متفاوت شده و تلاش دارد در مسیر قانونی پیش برود. اما گذشتهاش هنوز سایهاش را بر شخصیتش انداخته است. در این میان، ماهک، دختری بیخبر از همهجا، اشتباهی وارد زندگی چاووش میشود...
اتفاقاتی که پیش رو دارند، سرنوشت هردوی آنها را دگرگون خواهد کرد.
📚 اسم رمان: نقطه ویرگول
✍️ اسم نویسنده: نسا حسنوند
🎭 ژانر رمان: عاشقانه، مافیایی، جدید
💾 **فرمت رمان (فرمت های قابل دسترس را اضافه کنید، مثلاً PDF، EPUB، APK)
📖 تعداد صفحات رمان: (تعداد صفحات را اضافه کنید)
📱💻🖥️ مناسب برای: گوشی هوشمند (اندروید و آیفون)، تبلت، لپتاپ، کامپیوتر، سیستم عامل های مختلف
رمان نقطه ویرگول، اثری از نویسنده توانا نسا حسنوند، یک رمان عاشقانه مافیایی جدید است که با قلمی شیوا و داستانی جذاب، شما را به دنیایی پر از عشق، غم، خیانت و امید می برد. این رمان با تلفیق ژانرهای عاشقانه و مافیایی، تجربه ای متفاوت و هیجان انگیز را برای خوانندگان رقم می زند. اگر به دنبال رمانی هستید که شما را از دنیای روزمره جدا کرده و به دنیایی دیگر ببرد، رمان نقطه ویرگول انتخاب مناسبی برای شماست. 💖
📖 نام رمان: به گمونم دل من رفته به باد
✍️ نویسنده: فاطمه ناصری
📚 ژانر: عاشقانه، خدمتکاری، ممنوعه، هیجانی
📥 فرمت: PDF
📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
یاس، دختری زیبا و باوقار که بهخاطر مشکلات مالی مجبور میشود در خانههای اشرافی شهر کار کند. در یکی از این خانهها، با زن و مردی خوشقلب آشنا میشود که سالهاست در انتظار بازگشت پسرشان از خارج کشور هستند. پسر مغرور و مرموزی که بعد از فوت همسرش، همراه با نوزادی به ایران بازمیگردد. اما حالا این خانه علاوه بر فرزند خردسالش، یک خدمتکار جوان و دلربا هم دارد! آیا سرنوشت این دو به هم گره خواهد خورد؟
📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستمهای کامپیوتری، آیفون و...
صدای بسته شدن درب چوبی کلیسا سکوت را میشکند. پدر روحانی، طبق عادت همیشه، در سکوتی مطلق در کابین کوچک کنار محراب مینشیند و منتظر میماند تا شروع کنم. دستانم را روی صلیبی که از گردنم آویخته است میگذارم و با قلبی که زیر بار گناه سنگین شده، نجوا میکنم:
"برایم از خداوند طلب آمرزش کن، پدر مقدس، زیرا من یک گناهکارم."
رمان غرور و آبرو داستان براندو، برادر کارلو برونی را روایت میکند؛ مردی که در دنیای تاریک مافیا قدرتی بینظیر دارد، اما در دلش طوفانی از تضادها و احساسات نهفته است…
⚠ این رمان مناسب افراد زیر ۱۸ سال نیست.