دانلود رمان دیوار آهنی. ریما، دختری که به خاطر اتفاقی بیارزش و پوچ از خانوادهاش طرد شده، اتفاقی که در آن بیگناهترین فرد، خودش است.
او حالا پرستار کودکی کوچک میشود، اما... پدر آن کودک چه کسی است؟! پدری که عشق قدیمی و فراموشنشدنی ریماست!
دانلود رمان هایکا... - گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره! نکن، دختره رو عقدش نکن... حالا خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه!
حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده بود، از جایش بلند شد و روبهروی پسرش ایستاد.
- خودم کم درد دارم که با این حرفها مرهم میذاری روش؟ دستش را روی قفسه سینهاش گذاشت و کمی به عقب رفت.
- قلبم مچاله شده از پرپر شدن ناصرم... چه میدونستم شب عقدش، دسته گلم رو از دست میدم؟
خانم بزرگ با چشمان اشکی به حاجی نگاه کرد و دوبار روی پایش کوبید.
- بمیرم برای ناصرم... حالا جواب دختره و خانوادش رو چی بدیم حاجی؟ سیاهبخت شد دختر مردم...
دانلود رمان گرگم به هوا... همه چیز از یک سفر تفریحی شروع شد؛ سفری که قرار بود یادگاری از لحظات خوش و به یاد ماندنی باشد، اما به فاجعهای تبدیل شد که همه را به وحشت انداخت. غزل شکیبا، وکیل پایه یک دادگستری، به همراه چند نفر دیگر به جزیره کیش سفر کرده بود. اما وقتی قایقشان در میانه دریا خراب شد، همه چیز به هم ریخت.
۱۲ روز دوری از دنیای بیرون، ۱۲ روز بیخبری از همه چیز، ۱۲ روز تنها با یک مرد قایقران در جزیرهای کوچک و پرت، دور از هرگونه ارتباط با دنیای بزرگ و پرهیاهو. در این مدت، غزل و قایقران مجبور شدند برای بقا با هم کنار بیایند و در دل دریا، روزهای پر تنش و مشقتبار را بگذرانند.
این سفر که قرار بود خاطرهای خوش باشد، به یک آزمون طاقتفرسا تبدیل شد. غزل در میان دریا و در یک وضعیت بحرانی با چالشهای روانی و جسمی روبهرو شد که هیچکدام از آنها قابل پیشبینی نبود.
دانلود رمان یار و یاور... کمد ریلی را باز کردم و وارد شدم. نگاهی به کت و شلوارم انداختم، سپس کت شلوار مشکیم را برداشتم و پوشیدم. بعد به سمت کشوی ساعتها رفتم، درش را باز کردم و یکی از ساعتهایم را برداشتم و در دستم گذاشتم. کشوی بعدی را باز کردم و کراوات مشکیم را برداشتم. ایستادم جلوی آینه و کراوات را بستیم. دستی به ریش سفیدم کشیدم و مرتبش کردم. نگاهی به آینه انداختم و بعد کفشهایم را پوشیدم. به سمت میز کنسول رفتم، تسبیحم را برداشتم و از اتاق بیرون آمدم.
در همین لحظه در باز شد و نیاز وارد خانه شد. به سمتش رفتم و گفتم: «تو اینجا چیکار میکنی؟» او متعجب نگاهش را از سر تا پایم برد و بیآنکه حرفی بزند، به من خیره شد.
دانلود رمان هفت خبیث.. دُرنا، که مادرش را از دست داده و به طور مستقل از پدرش زندگی میکند، پیامهای ترسناکی دریافت میکند. از نقاشیای که مرگ یک دختر را به تصویر کشیده تا عکسهای خصوصیاش که به طرز مرموزی در آپارتمانش ظاهر میشود. دُرنا تک فرزند پدر و مادری است که بعد از سالها انتظار به دنیا آمده و همیشه احساس تنهایی و انزوا کرده است. در کنار "البرز"، دوست خانوادگی پدرش، هیچ همدمی نداشته است.
اما حالا، این پیامهای ترسناک، دنیای او را به هم میزنند. همه این وحشتها از گذشتهای میآید که یادآوریاش برای دُرنا بسیار دردناک است. گذشتهای که باید در برابر گروهی خبیث از آن حرف بزند و حقیقتی تاریک را آشکار کند. و حالا دُرنا باید با این حقیقت روبهرو شود، اگرچه نمیداند که آیا آمادهی مواجهه با این خطرات است یا نه.