خلاصه کتاب:
دانلود رمان دایاق...با بوی دود سیگاری که تو بینیم میپیچه، سرمو آروم میچرخونم و نگاهش میکنم… خبری از اون ارسلان همیشه منظم و شیکپوش نیست. اون مردی که با حالی به هم ریخته و لباسهای چروکی که تو تنشه و معلومه هر چی دم دستش بوده پوشیده و اومده، هیچ شباهتی به دامادی که مامان بین فامیل و آشناها بهش افتخار میکرد نداره… چنگی بین موهای آشفتهی خرمایی رنگش میزنه، سرشو بالا میگیره تا نگاهم کنه که با هم چشم تو چشم میشیم…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان نورانی... پسر قصهمون یه کشتیگیر معروفه که عاشق دختر خالشه، ولی خب مشکلات زیادی سر راهشون قرار میگیره…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان چراغ قوه... یادش بخیر، تبریز زیبای من در آن سالها زیر انبوهی از دود گرفتار شده بود. دود باروت. بمب دستی. دود مبارزه و جنگ. من تنها ده سال داشتم. چشمان مادر برقی زد و لبخندی عمیق بر چهره خستهاش نشست. فنجان چای را بین انگشتان بلندش به بازی گرفته و خیره به پنجره بخار گرفته غرق خاطراتش شده بود.
پدرم مرد متمولی بود. زمیندار بود، مالدار بود، دستش به دهانش میرسید و مردم، بسیار سر سفرهاش نان میخوردند. ملک ما در یکی از محلات اعیاننشین تبریز بنا شده بود، یک عمارت بزرگ با کلی خدم و حشم که آن روزها چقدر شلوغتر و پررفتوآمدتر بود…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان پادمیرا... همیشه به اینجای ماجرا که میرسید، از فکر و خیال میامدم بیرون. دیگه چهرهای از اون پسر دستفروش تو ذهنم نبود و نمیتونستم ادامهی خاطراتم رو بدون صورتش تصور کنم. راسته که میگن از دل برود هرآنکه از دیده رود. منم همینطور شدم، سالیان سال از اون قضیه گذشت و هر روز یه چیزی از اون فرد رو فراموش میکردم. دختری که عاشق یه پسر دستفروش شدم و بهش پول دادم تا بره برای خودش کار پیدا کنه و بیاد خواستگاریم، ولی اون پسر میره و دیگه پیداش نمیشه. چند سال بعد که میخواستم فراموشش کنم، میفهمم پسره رئیس شرکتی هست که توش کار میکنم…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان حوالی این شهر... صدای داد و فریاد مرد ستونهای خانه را میلرزاند. زن ترسیده کنارش رفت:
عزیزم، آروم.
- یه هفتهست ازش خبری نیست.
- شاید براش اتفاقی افتاده!
- نمیبینی تو نامه چی نوشته؟
آب دهانش را قورت داد، میدانست! متن نامه را از بر بود… دخترش رفته بود تا عاشقی کند و وای به روزشان اگر این عشق خطا میرفت!
- عزیزم…
- اون دختر خرابت زیر دست تو خراب شد.
آهی کشید؛ وقتی شاگرد اول مدرسه بود، دخترِ عزیزم خطاب میشد و حالا شده بود دخترِ خرابش.
- با اون پسرهی الدنگ فرار کرده.
- صداتو بیار پایین، همسایهها میشنون.
مرد با نفرت به همسرش زل زد…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان گریز... تابان دختر یکی از مسئولین سرشناس کشور است که در یک شرکت ساختمانی مشغول فعالیت است و با رئیس شرکت رابطهی عاشقانهای دارد. درست زمانی که تابان از شرکت برای انجام مأموریتی عازم سفر میشود، فردی از گذشتهی تلخش سر راهش سبز میشود و او را در موقعیتی سخت و پیچیده قرار میدهد. این شخص که خاطرات دردناکی از گذشته با تابان دارد، رازهایی از زندگی او را فاش میکند که تمام دنیای تابان را به لرزه میاندازد. در این وضعیت، تابان باید تصمیمهای سختی بگیرد تا نه تنها از این بحران جان سالم به در ببرد بلکه روابط و اعتمادهایی که در زندگیاش ساخته را نیز حفظ کند.
خلاصه کتاب:
دانلود رمان رقص های بی ناز... سدنا به خاطر مشکلات مالی خانواده و محدودیتها عاشق پسری خوشگذرون میشود و آن پسر را بت خود میداند، ولی با رها کردن آن پسر، سدنا برای ترس از حرفهای بقیه کاری میکند که شاید بخشودنی نباشد…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان هفت خاج... در شبی که باران همزمان متوجه خیانت خواهر و نامزدش و همچنین بالا کشیدن داراییهایشان توسط دشمنی مجهول میشود، توسط نامزدش، سعید، به او داروی مخدر تزریق میشود. او که در گریز از سعید است، حینی که هوشیاریاش تحلیل میرود، کسی را زیر میگیرد و با تهدیدهای سعید مبنی بر لو دادنش به پلیس، مجبور به فرار از ایران میشود. اتفاقاتی گریبانش را میگیرد که پس از چندین ماه، تصمیم به بازگشت میگیرد تا از دست رفتههایش را پس بگیرد.
خلاصه کتاب:
دانلود رمان نیم نگاه... دختر قصه کافه دارد و خیلی شیطون و شاده! پسر داستان اما خیلی جدی و مذهبی است! این دختر، پسر را به زور سوار موتور میکند، میبردش برفبازی، کلهپاچه به خوردش میدهد، مجبورش میکند نصف شبی از دیوار بالا برود. دست تقدیر باعث میشود این دو تا آدم که هیچ شباهتی به هم ندارند، با هم روبهرو شوند و… داستان آقا سید و این دخترک شیطونمون به کجا ختم میشود؟ چی میشود که این پسرِ مذهبی عاشق این دختر میشود؟
خلاصه کتاب:
دانلود رمان طلایه دار... رَسام جدیری بزرگ طایفۀ جَدیریهاست… چی میشود که او از اهواز به تهران میآید و مسیر زندگیاش به دختر هفده ساله یحیی، همسر مادرش، گره میخورد؟ آیا او قرار است پدر دختر بیکس و بیدست و پای یحیی باشد یا مرد رویای او؟ چطور ممکن است دختری که از نظرش دوست داشتنی نیست را با خود به اهواز ببرد و پناهی برای بیپناهیاش شود؟